مادرش الزایمر داشت بهش گفت : مادر یه بیماری داری. باید بخاطر همین ببریمت آسایشگاه سالمندان مادر گفت : چه بیماری ؟ گفت : آلزایمر گفت : یعنی همچیو فراموش میکنی !! مادر گفت : مثل اینکه خودتم همین بیماری رو داری .! گفت : چطور ؟ مادر گفت : انگار یادت رفته با چه زحمتی بزرگت کردم … چقدر سختی کشیدم تا بزرگ بشی … کمر خم کردم تا قد راست کنی … پسر رفت تو ی فکر … برگشت به مادرش گفت : مادر منو ببخش گفت : براچی ؟ گفت : به خاطر کاری که میخواستم بکنم ، مادر گفت : من که چیزی یادم نمیاد ..
نظرات شما عزیزان:
|