نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





 

.  

به اطلاع بازدیدکنندگان و دوستان عزیز میرسانم هر گونه تبلیغ در قسمت نظرات این بخش تأیید میشود

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 11:27 قبل از ظهر | |







.

آنهایی که به بیداری خداوند اعتماد دارند ، راحت تر می خوابند . . .

.حکایت عجیبیست رفتار ما

خداوند می بیند و می پوشاند

مردم نمی بینند و فریاد می زنند . . .

.

 

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 12:59 قبل از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 12:51 قبل از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 12:51 قبل از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 12:50 قبل از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 12:50 قبل از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 12:50 قبل از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 12:49 قبل از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 12:48 قبل از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 12:47 قبل از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 12:47 قبل از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 12:46 قبل از ظهر | |







 

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 12:44 قبل از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 12:49 قبل از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 12:49 قبل از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 12:47 قبل از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 12:46 قبل از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 9:24 قبل از ظهر | |







امروز
آرزو دارم
فاصله نباشد میان تو و تمام احساس های خوبت
تو باشی و
شادی باشد و
یک دنیا سلامتی !
"
امضای خدا پای تمام آرزوهایت "
اولین

ماه پاییزتون پر از انرژی و برکت


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 9:17 قبل از ظهر | |







در سقوط هم می توان سهمگین،باشکوه،با صلابت و زیبا بود
این را آبشار به من آموخت.

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 9:12 قبل از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 4:56 بعد از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 4:55 بعد از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 4:55 بعد از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 4:54 بعد از ظهر | |







 کودکي با پاي برهنه روي برف ها ايستاده بود و به ويترين فروشگاهي نگاه مي کرد.

زني در حال عبور او را ديد و دلش سوخت، او را به داخل فروشگاه برد و برايش لباس و کفش خريد و گفت: مواظب خودت باش!

کودک پرسيد:
ببخشيد خانم شما خدا هستيد؟

زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط يکي از بنده هاي خدا هستم.

کودک گفت:
مي دانستم با او نسبتي داريد!

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 4:50 بعد از ظهر | |







 

با صفا   باشد  هر  آن  شخصی  که  گفتارش  کم  است

                                                                                                              میوه  گر  هر  شاخه ای  خوب  آورد   بارش  کم  است

انقدر کم گو  که حرفت  را  به  رغبت  بشنوند

                                                                                           هر    متاعی  که  فراوان  شد، خریدارش  کم  است

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 1:1 بعد از ظهر | |







 

 

  سلام...

 

یه سوالی واسم پیش اومده، نمی دونم تا حالا بهش فکر

 کردین یا نه؟!

 

  به نظرتون چرا تو دنیای مجازی، همین وبلاگامون،

 خیلی راحت با هم دوست می شیم، ارتباط برقرار می

 کنیم و حرف می زنیم اما تو دنیای واقعی این طور نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 

 

یعنی تو دنیای واقعی می ترسیم که با هم ارتباط بر قرار کنیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یا چی؟؟؟؟ چرا؟؟؟؟؟

 

 

نظراتونو واسم بذارید....

یادتون نره ها منتظرم...

ممنون از همه تون.

 


 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 12:59 قبل از ظهر | |







 

از  خاک  بر آمدیم که آدم باشیم                                                                            

 

از آب و گل بهشتی ما خلق شدیم                                                                        

 

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 12:55 قبل از ظهر | |







تا به حال توجه کردین؟

چقدر زیباست...

شبنمی که روی برگ گل می شینه.....برگ رو خم می کنه و آروم به زمین می افته....

چقدر شبیه لحظه های تنهاییه......آروم می شینه رو چشمات.....گونه هاتو خیس می کنه.....کمرتو از فشار خم می کنه......و خیلی آروم می چکه رو زمین......

چه حکمتیه.....

 

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 10:4 قبل از ظهر | |







10 قدم برای جذب انسانها، ایده ها و فرصتهای عالی

1) حقیقت را بگویید

منظور این نیست که فقط دروغ نگویید. گفتن حقیقت حد مشخصی دارد، که با در نظر گرفتن آن هم خودتان احساس آزادی و راحتی خواهید کرد و هم دیگران به سمتتان جلب می شوند. باید سعی کنید حقیقت را از موضع عشق بگویید، نه از موضع قدرت یا ترس.

2) خودتان باشید

منطقی باشید. خودتان را به همان صورت که هستید قبول کنید. اگر ما این چیزی هستیم که اکنون هستیم، فقط به خاطر انتخاب هایی بوده که در زندگیمان کرده ایم. قبول کردن این مسئله این قدرت را به ما می دهد تا بتوانیم باز انتخاب کنیم. اگر خود را آنطور که واقعاً هستید به دیگران نشان دهید، ممکن است نتوانید بعضی ها را به سمت خود جذب کنید، اما مطمئن باشید که آنها را هم تحت تاثیر قرار می دهید.

3) در زمان حال زندگی کنید

اگر در زمان حال زندگی کنید، می توانید با جریان روز همراه باشید. مراقب آنچه در اطرافتان و به شما می گذرد، باشید. در زمان حال است که می توانید کسی یا چیزی را به خود جذب کنید، نه در گذشته یا آینده.

4) نگذارید با کمبود انرژی مواجه شوید

اگر امکانات برایتان فراهم باشد، همه کار می توانید انجام دهید. اما باید اول با گسترده کردن مرزهای خود، بالا بردن استانداردها و حل مسائل و مشکلات مربوط به گذشته موانع را از سر راهتان بردارید. تا آماده نباشید، قدرت جذب کردن به سراغتان نمی آید، پس خود را آماده کنید.

5) بر پیروزی فائق شوید

اکثر ما عقیده داریم که اگر ما پیروز شویم، دنیا به ما باخته است و اگر دنیا پیروز شود، ما باخته ایم. این درست نیست. سعی کنید از جنبه ای به مسائل نگاه کنید که همه امکان پیروز و موفق شدن را داشته باشند.

6) بخشیدن، گرفتن است

کاملاً صحیح است، لذت در بخشیدن است! همه ما چیزی برای بخشیدن و اهداء کردن داریم. پس شما هم ببخشید. اما اگر فکر می کنید چیز زیادی برای عرضه به دیگران ندارید، سعی کنید مهارتهای جدید یاد بگیرید. وقتی بتوانید کمی از خودتان و هدایایتان را به دیگران اهداء کنید، جذاب تر می شوید.

7) خودخواه باشید

بسیار از خود مراقبت کنید. تلاش کنید تا نیازهایتان را برآورده کنید. معمولاً وقتی به چیزی نیاز دارید، از شما فراری می شود. اما شما دست از تلاش برندارید. تا می توانید پول، عشق، شانس، دوست و...برای خود ذخیره کنید. با اینکار مثل آهن ربایی خواهید توانست آنچه نیاز دارید را به سمت خود جذب کنید.

8) هوشیاری خود را بالا ببرید

جذابیت پدیده ای بسیار دقیق و ظریف است. تا زمانیکه نتوانسته اید هوشیاریتان را درمورد خودتان، اطرافیانتان و طرز تفکرتان بالا ببرید، قادر نخواهد بود آن را به دست آورید.

9) مسئولیت پذیر باشید

ما آن چیزی را به سمت خود جذب می کنیم، که آمادگیش را داشته باشیم. با تلاش و کوشش، خود را برای بهترین ها آماده کنید. مسئولیت جذاب کردن خودتان بدون تلاش میسر نیست، اما مطئن باشید که نتیجه ی خوبی عایدتان خواهد شد.

10) از انجام دادن به بودن تغییر کنید

با دقت به آنچه انجامش می دهید، ببینید به چه کسی تبدیل می شوید. از چه رو اینکار را انجام می دهید، عشق یا ترس؟ چطور می توانید این را بفهمید؟ از نتیجه کار.

حال، سوال این است...

برای لذت بردن از یک زندگی راحت، ساده، آرام، با برکت، غنی و پرموفقیت، چه کار می کنید؟ آیا برای به دست آوردن زندگی دلخواه خود حاضرید به هر کاری تن دهید؟ حتی اگر اینکارها با آنچه اکنون می کنید کاملاً مغایر باشد؟

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 9:51 قبل از ظهر | |







 

Three thingsin life that are never certain
سه چیز در زندگی پایدار نیستند.

-
Dreams
رویاها

-
Success
موفقیت ها

-
Fortune
شانس

Three things in life that,one gonenever come back
سه چیز در زندگی قابل برگشت نیستند.

-
Time
زمان

-
Words
کلمات

-
Opportunity
موقعیت

Three things in life that candestroy a man/woman
سه چیز در زندگی انسان را خراب می کنند.

-
Alcohl
الکل

-
Pride
غرور

-
Anger
عصبانیت

Three things that make aman/woman
سه چیز انسانها رو می سازند.

-
Hard work
کار سخت

-
Sincerity
صدق و صفا

-
Commitment
تعهد

Three things in life that are mostvaluable
سه چیز د زندگی خیلی با ارزش هستند.

-
Love
عشق

-
Self-confidence
اعتماد به نفس

-
Friends
دوستان

Three things in life that may neverbe lost
سه چیز در زندگی هستند که نباید از بین بروند.

-
Peace
آرامش

-
Hope
امید

-
Honesty
صداقت

 





[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 9:47 قبل از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 1:14 بعد از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 1:14 بعد از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 1:14 بعد از ظهر | |







یادمان باشد به دل کوزه آب ،
که بدان سنگ شکست ...
بستی از روی محبت بزنیم !
تا اگر آب در آن سینه‌ی پاکش ریزند ،
آبرویش نرود … !

 

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 10:30 قبل از ظهر | |







 

خداخیلی وقت است تنهابودنش رابه گوش مارسانده است:قل هوالله احد

 

   


 

 

 

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 10:11 قبل از ظهر | |







چقدرسخت است همرنگ جماعت شدن وقتی جماعت خودش هزاررنگ است‏

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 10:5 قبل از ظهر | |







همراهی خدا با انسان مثل نفس کشیدن است       آرام   همیشکی      نزدیک


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 9:49 قبل از ظهر | |








من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟
برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم ..
انتظارات همیشه صدمه زننده هستند ..
زندگی کوتاه است ..
پس به زندگی ات عشق بورز ..
خوشحال باش ..
و لبخند بزن ..
فقط برای خودت زندگی کن و ..
قبل از اینکه صحبت کنی ؛ گوش کن ..
قبل از اینکه بنویسی ؛ فکر کن ..
قبل از اینکه خرج کنی ؛ درآمد داشته باش ..
قبل از اینکه دعا کنی ؛ ببخش ..
قبل از اینکه صدمه بزنی ؛ احساس کن ..
قبل از تنفر ؛ عشق بورز ..
زندگی این است ..
احساسش کن، زندگی کن و لذت


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 3:54 بعد از ظهر | |







منم زیبا
که زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت
وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تو را از درگهم راندم؟
که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!
آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت
خالقت
اینک صدایم کن مرا.

با قطره ی اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمیفهمد
به نجوایی صدایم کن.

بدان آغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان،
رهایت من نخواهم کرد.

 

1

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 3:53 بعد از ظهر | |







زندگی زیباست نه به زیبایی حقیقت

 

حقیقت تلخ است نه به تلخی انتظار

انتظار سخت است نه سختی جدایی

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 3:52 بعد از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 3:33 بعد از ظهر | |







زندگی قصه ی تلخیست که از آغازش بس که آزرده شدم چشم

به پایان دارم.

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 10:3 قبل از ظهر | |







 

 

قصه رفاقت....

 

قصه سنگ های کنار ساحله....

 

یکی یکی اون ها رو جمع میکنی...

 

بعدش یکی یکی پرت شون می کنی تو دریا...

 

اما بعضی وقتا سنگ های قیمتی گیرت میاد

 

که هیچ وقت نمی تونی پرت شون کنی

 

وبرای خودت همیشه نگاه می داری!!!!!!!!!

انشالله ما از اون سنگهای کنار ساحل نباشیم


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 4:39 بعد از ظهر | |







... آﺩﻣﺎﯼ ﺭﺍﺳﺘﮕﻮ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻋﺎﺷﻖ میشن a        

... ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺍﺣﺴﺎﺳﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺮﻭﺯ ﻣﯿﺪﻥ

  ... ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﻬﺖ میگن ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻥ

... ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾﺮ ﺩﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﻦ

... ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾﺮ ﺗﻨﻬﺎﺕ میزارن

  ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺯﺧﻤﯽ ﺑﺸﻦ ، ﺳﺎﮐﺖ میشن ، ﭼﯿﺰﯼ نمیگن 

ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺮﻥ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ هیچوقت ﺑﺮ نمیگردن



[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 4:20 بعد از ظهر | |







حقوق اضافه بخاطرخواندن نماز اول وقت

یک مهندس روسی، تعدادی کارگر ایرانی استخدام کرد. کارگرها موقع اذان، نمازشونو می خوندند. یه روز مهندس روسی بهشون اخطار داد که اگه موقع کار، نماز بخونید آخر ماه از حقوقتون کم میکنم! بعضیا از ترس اینکه حقوقشون کم نشه نماز رو بعد از کار میخوندن و بعضی هم همچنان اول وقت..

آخر ماه شد

مهندس به اونائیکه نماز اول وقت رو ترک نکرده بودند بیشتر از حقوق عادی (ماهیانه) داد!

بقیه بهش اعتراض کردند که چرا به اینا حقوق بیشتری دادی؟!

گفت: اهمیت دادن این افراد به نماز و چشم پوشی از کسر حقوق، نشون میده ایمانشون بیشتر از شماست؛ این تیپ آدما هیچوقت در کار خیانت نمی کنند همونطور که به نمازشون خیانت نکردند!

کسانی که به خدا خیانت نکنند به خلق خدا هم خیانت نمی کنند

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 3:52 بعد از ظهر | |







برایم دعا کن؟؟؟؟؟

خدایااااااااا

دریافته ام کسی که میگوید « برایم دعا کن ....»

از روی عادت نمی گوید ....!a

کم آورده است...

دخل و خرجش دیگر با هم نمی خواند...

صبرش تمام شده است ...

ولی دردهایش هنوز باقی است...!!!

مهربانم ...

کاش می دانستی چقدر دردناک است شنیدن جمله : « برایم دعا کن ...»

خدایا کمکش کن ...

هنوز هم به معجزه کرامتت ایمان دارد...

یارب

هنگامی که ثروتم دادی .خوشبختی ام را نگیر

هنگامی که توانایی ام دادی .عقلم را نگیر

هنگامی که مقامم دادی تواضع ام را نگیر

آنگاه که تواضعم دادی . عزتم را نگیر

وقتی قدرتم دادی . عفوم را نگیر

هنگامی که تندرستی ام دادی .ایمانم را نگیر

و آنگاه که فراموشت کردم . فراموشم مکن.

آمین یا رب العالمین

 




[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 3:41 بعد از ظهر | |







داستان مولانا و شمس تبریزی ؟؟

می گویند: روزی مولانا، شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد. شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟
مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوار هستی؟!
شمس پاسخ داد: بلی.
مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!
-
حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.
-
در این موقع شب، شراب از کجا پیدا کنم؟!
-
به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.
-
با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.
-
پس خودت برو و شراب خریداری کن.
-
در این شهر همه مرا می شناسند، چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!
-
اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه می توانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم.

مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان می کند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.
تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمی کرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند. آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.

هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید.

 

در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: "ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا می کنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است."
آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد. مرد ادامه داد: "این منافق که ادعای زهد می کند و به او اقتدا می کنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه می برد!"

سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد. زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.

 

در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: "ای مردم بی حیا! شرم نمی کنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری می زنید، این شیشه که می بینید حاوی سرکه است زیرا که هر روز با غذای خود تناول می کند."
رقیب مولوی فریاد زد: "این سرکه نیست بلکه شراب است."
شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.
رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.

آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟

شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن می نازی جز یک سراب نیست، تو فکر می کردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل می رساندند. این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت.پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 8:54 قبل از ظهر | |







داستان پیر مرد بازنشسته ومزاحمت بچه هامدرسه؟؟؟

 یک پیرمرد بازنشسته، خانه جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید. یکی دو هفته اول همه چیز به خوبی و در آرامش پیش می رفت تا این که مدرسه ها باز شد. در اولین روز مدرسه، پس از تعطیلی کلاسها سه تا پسربچه در خیابان راه افتادند و در حالی که بلند بلند با هم حرف می زدند، هر چیزی که در خیابان افتاده بود را شوت می کردند و سروصداى عجیبی راه انداختند. این کار هر روز تکرار می شد و آسایش پیرمرد کاملاً مختل شده بود. این بود که تصمیم گرفت کاری بکند.

روز بعد که مدرسه تعطیل شد، دنبال بچه ها رفت و آنها را صدا کرد و به آنها گفت: «بچه ها شما خیلی بامزه هستید و من از این که می بینم شما اینقدر نشاط جوانی دارید خیلی خوشحالم. من هم که به سن شما بودم همین کار را می کردم. حالا می خواهم لطفی در حق من بکنید. من روزی هزار تومان به هر کدام از شما می دهم که بیائید اینجا و همین کارها را بکنید

بچه ها خوشحال شدند و به کارشان ادامه دادند. تا آن که چند روز بعد، پیرمرد دوباره به سراغشان آمد و گفت: ببینید بچه ها متأسفانه در محاسبه حقوق بازنشستگی من اشتباه شده و من نمی توانم روزی صد تومان بیشتر به شما بدهم. از نظر شما اشکالی ندارد؟

بچه ها گفتند: «صد تومان؟ اگر فکر می کنی ما به خاطر روزی فقط صد تومان حاضریم این همه بطری نوشابه و چیزهای دیگر را شوت کنیم، کورخواندی. ما نیستیم

و از آن پس پیرمرد با آرامش در خانه جدیدش به زندگی ادامه داد.


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 8:51 قبل از ظهر | |







 

غیرت  بر دو نوع است:

الف:

غیرت حسنه: امیرالمؤمنین علی(ع) می فرمایند: الغیره غیرتان… حسنهٌ جمیلهٌ یصلحُ بها الرجلُ اهلهُ(۱۴) غیرت بر دو گونه است که از آن هااست: غیرت خوب و زیبایی که مرد با داشتن آن اهلش را اصلاح می کند. این گونه غیرت باعث اصلاح ناموس از بدحجابی و لاابالی گری ها می شود و لازمه ی زندگی هر مردی است و امام جعفر صادق می فرمایند: انّ المرء یحتاجُ فی منزله و عیاله الی ثلاثِ خلال یتکلّفها و ان لم یکن فی طبعه ذلک: معاشرهٌ جمیلهٌ- وسعهٌ بتقدیرٍ- و غیرهٌ بتحصینٍ همانا مرد در منزل و خانه ی خود به داشتن سه خصلت نیازمند است، اگرچه در طبیعت و سرشت او نباشد: معاشرت خوب، و گشایش در امر زندگی به اندازه ی معین، و غیرت به منظور حفظ ناموس. مرد باید بر محارم و ناموس خویش نظارت و اشراف داشته باشد که بی حجاب و برهنه از خانه بیرون نرود و در مقابل نامحرمان پوشیده باشد. لذا در حدیثی وارد شده است: حُرمت الجنهُ علی الدیوث بهشت بر دیّوث حرام است.

دیّوث چیست و کیست؟ دیّوث: یک واژه ی عربی است به معنای مردی بی غیرت که نتواند ناموس(زن) خود را حفظ کند.

 

ب:نوع دوم غیرت ناموسی طبق فرمایش امیرالمؤمنین علی غیرتی است که باعث داخل شدن به جهنم می شود: و غیرهٌ تدخلهُ النار و غیرتی که با داشتن آن وارد آتش می گردد. غیرت اگر به افراط برسد، موجب بدگمانی مرد به ناموسش می شود، انّ بعض الظنّ اثم در چنین مواقعی است که مرد با مشاهده ی این که زنش حتی با محارم خود چون برادر، عمو، دایی و … هم صحبت شود، گمان بد دارد و وی را متهم می کند. حضرت علی به فرزندش امام حسن(ع) می فرمایند: ایاکَ و التغایر فی غیر موضع الغیره، فانّ ذلک یدعوا الصحیحه منهن الی السقم از اظهار غیرت بی جهت، اجتناب کن؛ زیرا این عمل موجب آن می گردد که زن را از صحّت عمل به فساد بکشاند. و نیز از حضرت علی نقل شده: لا تُکثر الغیره علی اهلک فترمی بالسوء من اجلک غیرت زیاد درباره ی ناموست به خرج مده که به رفتار بد منسوب گردی.

 

 

 

زن، زندگیـست

و

مـرد، امنیت

و چه خوب می شود وقتی

مـردی تمامِ مردانگیش را

خـرجِ

امنیتِ زندگیـش كُند

و چه زیبـا می شود وقتی

زنی تمامِ زندگیش را

خرج

 

غرورِ امنیتش كُند ...


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 12:10 قبل از ظهر | |