نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





 

 

 

 

 

 

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 10:4 قبل از ظهر | |







 


معلم اسم دانش آموز را صدا كرد، دانش آموز پاي تخته رفت ، معلم گفت: شعر بني آدم را بخوان ، دانش آموز شروع كرد:

بني آدم اعضاي يكديگرند

كه در آفرينش ز يك گوهرند

چو عضوي به درد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار

به اينجا كه رسيد متوقف شد ،معلم گفت: بقيه اش را بخوان! دانش آموز گفت: يادم نمي آيد ، معلم گفت: يعني چي ؟اين شعر ساده را هم نتوانستي حفظ كني؟! دانش آموز گفت:آخر مشكل داشتم مادرم مريض است و گوشه ي خانه افتاده ،پدرم سخت كار ميكند اما مخارج درمان بالاست، من بايد كارهاي خانه را انجام بدهم و هواي خواهر برادرهايم را هم داشته باشم ببخشيد، معلم گفت: ببخشيد همين؟!مشكل داري كه داري بايد شعر رو حفظ ميكردي مشكلات تو به من مربوط نميشه!در اين لحظه دانش آموز گفت:

 

 

 

تو كز محنت ديگران بي غمي 

نشايد كه نامت نهند آدمي

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 1:6 بعد از ظهر | |







نام عشق را که مي بري آفتاب احترام مي کند

نبض آب تند مي زند

موج ها قيام مي کنند

نام عشق را که مي بري سنگ هم بي قرار مي شود

کوه سر به خاک مي نهد

آسمان سجود مي کند

شب سپيد مي شود

سرو خود پرست سر به زير مي شود

نام عشق را که مي بري

گريه ناگزير مي شود

عاقبت دل به عاشقي صادقانه اعتراف مي کند ...

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 12:14 قبل از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 11:8 قبل از ظهر | |







دختری از حکیمی پرسید

چرا تا مرز دیوانگی عاشق کسی میشوم

در حالی که میدانم در نهایت به اون نمیرسم ؟

حکیم جواب داد:به من بگو چرا زندگی میکنیم

در حالی که میدانیم در آخر می میریم !؟

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 10:17 قبل از ظهر | |







             یكی را دوست دارم ولی او باور ندارد .

یكی را دوست دارم همان كسی كه شب و روز بیادش هستم زندگیم را با گرمای عشق او می سوزانم

یكی را دوست دارم بیشتر از هر كس همان كسی كه مرا اسیر قلبش كرد

یكی را دوست دارم و میدانم او دیگر برایم یكی نیست برایم یك دنیاست

یكی را برای همیشه دوست دارم كسی كه باور ندارد عشق مرا

كسی كه هرگز اشكهایم را ندید و ندید كه از غم دوریش چگونه ام ؟

یكی را تا ابد دوست دارم كسی كه هرگز درد دلم را گوش نكرد و ندانست

 او تنها كسی است كه در این دنیا به دلم نشسته است

یكی را در قلب خویش عاشقانه دوست دارم كسی كه نگاه عاشقانه مرا نمی بیند

آری ! یكی را از ته دل صادقانه دوست دارم و نگاه های عاشقانه ی مرا به پشت سرش نمی بیبند

كسی را دوست دارم كه برایم بهترین است از بی وفایی هایش كه بگذری عزیزجونی خود خود من است

كاش یك روز برای یك دقیقه هم شده بفهمی كه چقدر دوستت دارم

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 9:52 قبل از ظهر | |







هر چی مهربونتر باشی ؟؟؟

هر چی مهربونتر باشی ...

هر چی مهربونتر باشی بیشتر بهت ظلم میکنن >

هر چی صادق تر باشی بیشتر بهت دروغ میگن >

هر چی دلسوزتر باشی بیشتر سرت کلاه میذارن >

 هر چی قلبتو آسونتر در اختیار بذاری راحت تر لهش میکنن >

 هر چی آرومتر باشی فکر میکنن آدم ضعیفی هستی >

هر چی بیشتر به فکر دیگران باشی بیشتر حقتو میخورن >

 هر چی خودتو خاکی تر نشون بدی واست کمتر ارزش قائلن

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 12:59 قبل از ظهر | |







چگونه موفق شویم ؟؟؟؟

 

are sleeping

مطالعه کن وقتی که دیگران در خوابند


PLAN while others are playing

برنامه ریزی کن وقتی که دیگران مشغول بازی کردنند


DECIDE while others are delaying

تصمیم بگیر وقتی که دیگران مرددند


PREPARE while others are daydreaming

خود را آماده کن وقتی که دیگران در خیال پردازیند


BEGIN while others are procrastinating

شروع کن وقتی که دیگران در حال تعللند


WORK while others are wishing

کار کن وقتی که دیگران در حال دعا کردنند


SAVE while others are wasting

صرفه جویی کن وقتی که دیگران در حال تلف کردنند


LISTEN while others are talking

گوش کن وقتی که دیگران در حال صحبت کردنند


SMILE while others are frowning

 لبخند بزن وقتی که دیگران خشمگینند

 
PERSIST while others are quitting

 پافشاری کن وقتی که دیگران در حال رها کردنند

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 12:46 قبل از ظهر | |







باید نوشت وعبرت گرفت؟؟؟؟

هر کسی یه اسمی تو زندگیش هست

که تا ابد در هرجایی بشنوه

ناخوداگاه برمیگرده به همون سمت

یا از روی ذوق!

یا از روی حسرت!

یا از روی نفرت...

 

سگ ها با یه دست نوازش تا آخر عمر وفادارِ آدم می مونن

 

ولی بعضی آدم ها دنیایی محبت بهشون می کنی

 

آخرشم دستت رو گاز می گیرن …

 

مغرور و خود شیفتـــــه نیستم…

ولی یاد گرفتم که تو زندگیـــــــــــم….

منت احدی رو نکشـــــم…

خداحافظ تو فرهنگ لغت من جوابـــــش فقط یه کلمه است..!

به ســــــــــلامـــــــت…

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 12:13 قبل از ظهر | |







بعضی هستن که تو اوج جوونی مشروب میخورن تا انرژی بگیریندو فرامــــــــــــوش کنند!!!

ترامادول مصــــــــرف میکنیم تا به آرامش برسن!!!

سیگار میکشــــــــن تا بغضشان را فرو ببریند!!!

اینها در اوج جـــــــــــــوانی پیر شده اند

 

  •  
  •  

 

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 11:51 قبل از ظهر | |







]


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 12:34 قبل از ظهر | |







در هیاهوی زندگی دریافتم چه دویدن هایی که فقط پاهایم را از من گرفت ،

در حالیکه گویی ایستاده بودم !

چه غصه هایی که فقط به غم دلم حاصل شد،

 در حالیکه قصه کودکانه اى بیش نبود !

دریافتم کسی هست که اگر بخواهد میشود و اگر نخواهد نمی شود !

به همین سادگی


چشمه ها در جاری شدن و علف ها در سبز شدن معنی پیدا میکنند

کوه ها با قله ها و دریا ها با موج ها زندگی پیدا میکنند

و همه ی انسان ها با عشق

پس بار خدایا بر من رحم کن

بر من که میدانم ناتوانم رحم کن

باشد که لباس فاخری بر تن نداشته باشم

باشد که حتی دست و پایی نداشته باشم

و حتی من نباشد

اما نباشد لحظه ای که در قلبم”عشق” نباشد !

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 12:6 قبل از ظهر | |







تمام اشکهای من

برای شستشوی جاده های انتظار توست

و چشمهای من

فدای گامهای استوار تو...

اللهم عجل لولیک الفرج

 

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 11:59 قبل از ظهر | |







یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم

 

وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم

 

پر پروانه شکستن هنر انسان نیست

 

گر شکستیم ز غفلت،من و مایی نکنیم

 

یادمان باشد سر سجاده عشق

 

جز برای دل محبوب دعایی نکنیم

 

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد

 

طلب عشق ز هر بی سرو پایی نکنیم...

 

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 11:48 قبل از ظهر | |







همیشه لازم نیست چهره ای زیبا داشته باشی.

یا صدایی دلنشین.

همین که قلبت زیبا باشد،

قلبت زیبا ببیند، کافیست؛

داشتن قلبی زیبا تا اندازه ای خاص هست

که بتوانی خیلی ها را مجذوب خود کنی...

 

 

 

 

 ذهنِ ما باغچه است

گل در آن باید کاشت...

گل بکاریم بیا

تا مجالِ علفِ هرز فراهم نشود

بی گل آراییِ ذهن

نازنین

هرگز آدم، آدم نشود...

 

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 11:31 قبل از ظهر | |







صبر بر دوري تو ، هرگز


سلام‌اي مهربان پروردگار پاک بي همتا
خدايا، جز تو آيا مهرباني هست؟
گر چه پيمانِ خودم را با تو بشکستم
نمي شد باورم اما،
چه زيبا، باز من را سوي خود خواندي
عزيزا، من گمان کردم که ديگر راه برگشتي برايم نيست

خداوندا، مرا البته مي بخشي
گمان کردم به جرمِ غفلتِ از تو
مرا راندي و در را ، پشت سر بستي
حبيبا، باورش سخت است
اما تو، مرا اينک براي آشتي خواندي؟؟؟

به پاس آشتي با تو،
اينک، من خدايا عهد مي بندم
از اين پس بي شکايت، دوست خواهم داشت
بي توقع، مهر مي‌ورزم
خدايا، سينه‌ام را رحمتِ پاکِ گشايش، مرحمت فرما
به لب‌هايم، تبسم را
به چشمم، نور پاکت را
به قلبم، مهرورزي را
خداوندا، بلنداي دعايت را ، عطايم کن

تو معشوقِ همه عالم
از اين پس، عاشقي را پيشه‌ام فرما

خدايا، راستش من آدميزادم
گاه گاهي، گر گناهي مي کنم
طغيان مپندارش
کريما، من گناهي بنده‌اي دارم
و تو، بخشايشي جنس خدا
آيا اميد بخششم، بي جاست؟

خودت گفتي بخوان
مي‌خوانمت اينک،
مرا درياب
به چشماني که مي جويد تو را، نوري عنايت کن
و خالي‌ دو دست کوچکم را
هديه‌اي اينک عطا فرما
خودت گفتي ، کسي را دست خالي برنگردانيد

کنون اين اولين وآخرينم
بارالها، راست مي گويم
دگر من با خدايم آشتي هستم
ببخشا آن گناهاني، که دور از چشم مَردم
در حضورت مرتکب گشتم
گناهاني که نعمت هاي پاکت را مبدل کرد
خداوندا، ببخشا آن گناهاني که باعث شد،
دعايم بي اثر گردد
گناهاني که اميد مرا از تو پريشان کرد

خدايا پيش آناني که مي‌گويند
من را تو نمي‌بخشي
تو رسوايم مکن
من گفته‌ام:
من مهربان پرودگار قادري دارم
که مي‌بخشد مرا
آيا به جز اين است؟

خدايا،
بين من با آنکه نامت را نمي خواند،
فرقي نيست؟
اگر من رابه عدلت در ميان آتش اندازي
در ميان آتشت هم باز مي گويم
هلا ‌اي مردمان
من مهربان پروردگار قادري دارم
که او را دوست مي دارم

خداوندا
چه پيوندي ميان آتش و قلبي که مهرِ تو، درآن پيداست؟
وگيرم صبر بر آتش
وليکن، صبر بر دوري تو، هرگز

 

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 2:27 بعد از ظهر | |







اینجا انتهای زمین است ...

درست لحظه ی مرگ انسانیت ...

جایی که دست های مادران بوی خون می دهد ...

بوی " جنایت "

و ابهای راکدش طعم کودکانی را میگیرد که بی نفس خفه می شوند در خفقان این نکبت اباد

معصومیت ها دریده می شوند ...

و " ادم " ها

همین ما ادم ها چه ساده می گذریم از کنار دردهایمان

" این دردهای مشترک "

اینجا انتهای زمین است ...

                                                                   درست همین جایی که ایستاده ایم


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 3:2 بعد از ظهر | |







عشق به معبود

میخواهم عاشقی را از تو یاد بگیرم که چنین بی وقفه ودر هر زمان ومکان یادت نمی رود باید عاشقی کنی

ای کاش ما اینگونه عاشق بودیم

ای کاش

ای کاش


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 2:51 بعد از ظهر | |







حست از دیدن این عکسها چیه ؟؟؟!!!!!

 

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 2:1 بعد از ظهر | |







خدایا

خدایا چرا در این روزها باید در حسرت عشق و محبت باشیم ، عشقی که تو در وجود همه قرار دادی و احساسی که همه بتوانند عاشق شوند !

 

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 11:58 قبل از ظهر | |







همیشه به یاد شهدا باشید

                                                    


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 9:59 قبل از ظهر | |







از خدا پرسیدم؟؟؟

خدايا چطور مي توان بهتر زندگي کرد؟ خدا جواب داد :

گذشته ات را بدون هيچ تاسفي بپذير.

با اعتماد زمان حالت را بگذران و بدون ترس براي آينده آماده شو.

ايمان را نگهدار و ترس را به گوشه اي انداز .

شک هايت را باور نکن و هيچگاه به باورهايت شک نکن.

زندگي شگفت انگيز است فقط اگربدانيد که چطور زندگي کنيد،

مهم اين نيست که قشنگ باشي ، قشنگ اين است که مهم باشي! حتي براي 1 نفر

مهم نيست شير باشي يا آهو مهم اين است با تمام توان شروع به دويدن کني

كوچك باش و عاشق.. كه عشق مي داند آئين بزرگ كردنت را

بگذارعشق خاصيت تو باشد نه رابطه خاص تو باکسي

موفقيت پيش رفتن است نه به نقطه ي پايان رسيدن

فرقى نمي كند گودال آب كوچكى باشى يا درياى بيكران...

زلال كه باشى، آسمان در توست

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 12:1 قبل از ظهر | |







این بابا وآن بابا؟؟؟؟؟

یک بچّه ی کلاس اولی با معلمش در رابطه با درس بابا مشکل داشت .( پدرش

معتاد بود )




صدای ناز می آید
صدای کودک پرواز می آید .
صدای رد پای کوچه های عشق پیدا شد .
معلم در کلاس درس حاضر شد.
یکی از بچّه ها از قلب خود فریاد زد :
بر پا
همه بر پا ، چه برپایی شده بر پا
معلّم نشأتی دارد .
معلّم علم را در قلب می کارد
معلّم گفته ها دارد.
یکی از بچّه های آن کلاس درس گفتا :
بچّه ها بر جا
معلّم گفت :فرزنم بفرما ، جان من بنشین ،
چه درسی ؟
فارسی داریم!
کتاب فارسی بردار آب وآب را دیگر نمی خوانیم.
بزن یک صفحه از این زندگانی را
ورق ها یک به یک رو شد
معلم گفت : فرزندم ، ببین بابا .بخوان بابا . بدان بابا
عزیزم این یکی بابا ،
پسر جان آن یکی بابا
همه صفحه پر از بابا
ندارد فرق این بابا و آن بابا
بگو آب و بگو بابا
بگو نان و بگو بابا
اگر بخشش کنی
با می شود با....با
اگر نصفش کنی
با می شود با...با
تمام بچه ها ساکت .
نفس ها حبس در سینه
و قلبی همچون آیینه
یکی از بچه های کوچه ی بن بست
که میزش جای آخر هست
و هم چون نی فقط نا داشت .
به قلبش یک معما داشت !
سوال از درس بابا داشت .
نگاهش سوخته از درد
لبانش زرد
ندارد گویا همدرد
فقط نا داشت
به انگشت اشاره او
سوال از درس بابا داشت
سوال از درس بابای زمان دارد .
تو گویی درس هایی بر زبان دارد
صدای کودک اندیشه می آید
صدای بیستون،
فرهاد یا شیرین
صدای تیشه می آید
صدای شیرها
از بیشه می آید .
معلم گفت : فرزنم سوالت چیست ؟
بگفتا آن پسر:
آقا اجازه این یکی بابا و
آن بابا یکی هستند ؟
معلم گفت : آری جان من
بابا همان بابا ست
پسر آهی کشید و اشک او در چشم پیدا شد
معلم گفت : فرزندم بیا اینجا
چرا اشکت روان گشته ؟
پسر با بغض گفت :
این درس را دیگر نمی خوانم
معلم گفت: فرزنم چراجانم
مگر این درس سنگین است ؟
پسر با گریه گفت :
این درس سنگین است
دو تا بابا، یکی بابا
تو می گویی این بابا با آن بابا یکی هستند ؟
چرابابای من نالان و غمگین است .
ولی بابای آرش شاد و خوش حال است ؟
تو می گویی که این بابا و آن بابا یکی هستند ؟
چرا بابای آرش میوه از بازار می گیرد ؟
چرا فرزند خود را سخت در آغوش می گیرد ؟
ولی بابای من هردم زغال از کار می گیرد
چرا بابا مرا یک دم به آغوشش نمی گیرد ؟
چرا بابای آرش صورتش قرمز
ولی بابای من صورتش تاراست؟
چرا بابای آرش بچه هایش را همیشه دوست می دارد ؟
ولی بابای من شلاق را بر پیکر مادر،
به زور و ظلم می کارد .
تو می گویی که این بابا و آن بابا یکی هستند .؟
چرا بابا مرا یکدم نمی بوسد ؟
چرا بابای من هر روز می پوسد ؟
چرا در خانه ی آرش
گل و زیتون فراوان است ؟
ولی در خانه ی ما
اشک و خون دل به جریان است .
تو می گویی که این بابا و آن بابا یکی هستند ؟
چرا بابای من با زندگی قهر است ؟
معلم صورتش زرد و
لبانش خشک گردیدند
به روی گونه اش اشکی زدل برخاست .
چو گوهر روی دفتر ریخت
معلم روی دفتر عشق را می ریخت
و یک بابا ز اشک آن معلم پاک شد از دفتر مشقش
بگفتا: دانش آموزان
بس است دیگر یکی بابا در این درس است و
بابای دیگر نیست
پاکن را بگیرید ای عزیزانم
یکی را پاک کردند
و معلم گفت :
جای اون یکی بابا ، خدا را در ورق بنویس
و خواند آن روز خدا بابا
تمام بچه ها گفتند : خدا بابا

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 11:30 قبل از ظهر | |







عکسهایی از حرم مطهر حضرت قمربنی هاشم


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 4:24 بعد از ظهر | |







در باره حضرت ابوالفضل (ع)

حضرت ابوالفضل العباس نخستين فرزند از ازدواج حضرت امير المؤمنين على(عليه السلام) و ام البنين بود ايشان در روز چهارم شعبان  سال 26 هجرى در مدينه چشم به جهان گشودند.

 

 

 

ماجراى ازدواج على(عليه السلام) با ام البنين

قضيه ازدوادج مادر مكرمه اش ام البنين با حضرت على(عليه السلام) بدين گونه بود كه پس از شهادت حضرت زهرا(عليها السلام) على(عليه السلام) برادرش عقيل كه در علم نسب شناسى آگاهى كامل داشت و قبايل و خصلت هاى اخلاقى و روحى انها آشنا بود را به حضور طلبيد و از وى خواست كه براى آن حضرت همسرى شايسته و از قبيله اى كه اجدادش از شجاعان و دلير مردان باشند پيدا كند تا ثمره ازدواجشان فرزندانى شجاع و رشيد باشند پس از مدتى عقيل زنى از طايفه بنى كلاب را به حضرت معرفى كرد كه داراى آن ويژگى ها بود نامش فاطمه دختر حزام بن خالد بود و نياكانش همه از دليرمردان بودند. حضرت با وى ازدواج نمود و او نيز وظيفه مادرى و سر پرستى براى فرزندان حضرت زهرا(عليها السلام) را به عهده گرفت و آنان را چون فرزندان خود بلكه بيشتر از فرزندانش دوست مى داشت گويند وقتى وى را فاطمه صدا مى زدند وى گفت مرا فاطمه صدا نكنيد زيرا فرزندان با شنيدن نام فاطمه به ياد غم هاى مادرشان مى افتند و ناراحت مى شوند بلكه مرا خادم خود بناميد. و حضرت على(عليه السلام) ولى را ام البنين يعنى مادر پسران ناميد و به اين نام شهرت يافت.

 

تولد حضرت عباس

حضرت ابوالفضل نخستين فرزند از چنين بانوى با معرفت و حق شناسى بود تولد وى، خانه على(عليه السلام) و دل مولا را غرق نور و سرور ساخت وقتى كه به دنيا آمد حضرت على(عليه السلام) در گوش او اذان و اقامه گفت نام خدا و رسول خدا را بر گوش وى خواند و نام او را عباس قرار داد.

 

با آن كه اين نوزاد بسيار خوش منظر و زيبا بود به طورى كه وى را قمر بنى هاشم ناميده اند و به ماه شب چهارده تشبيه نموده اند و حضرت وى را به نام عباس نام نهاد و آن به اين علت بود كه عباس هم به معناى شير شرزه و خشمگين است و هم به معناى عبوس و چهره گرفته زيرا كه ايشان نسبت به ظالمان چهره اى خشمگين داشتند.

 

در روز هفتم تولدش گوسفندى را به عنوان عقيقه ذبح كردند و گوشت آن را به فقرا صدقه دادند.

 

با آن كه هنگام تولد پدر خوشحالى مى كند، حضرت گاهى قنداقه عباس خردسال را در آغوش مى گرفت و آستين دست هاى كوچك او را بالا مى زد و بر بازوان او بوسه مى زد و اشك مى ريخت حضرت در پاسخ ام البنين نسبت به اين كار فرمود اين دست ها براى كمك و يارى به برادرش حسين قطع خواهد شد.

 

حضرت عباس در خانه على(عليه السلام) و در دامان مادر با ايمان وفادارش و در كنار امام حسين رشد كرد و درس هاى بزرگ انسانيت صداقت و اخلاق را فرا گرفت تربيت خاص امام على(عليه السلام) بى شك در شكل دادن به شخصيت فكرى و روحى اين نوجوان سهم عمده اى داشت روزى حضرت على(عليه السلام) عباس خردسال خود را نشاده بود و حضرت زينب(عليها السلام) هم حضور داشت امام به اين كودك عزيز گفت به بگو يك عباس گفت يك فرمود بگو دو عباس خوددارى كرد و گفت شرم دارم با زبانى كه خدا را به يگانگى خوانده ام دو بگويم حضرت از معرفت اين فرزند خوشحال شد و پيشانى عباس را بوسيد.

 

شجاعت و شهامت عباس

دلاورى هاى اين نوجوان از زمان پدر بزرگوارش در جنگ هاى آن حضرت با مخالفين نمودار بود كه برخى جلوه هايى از شجاعت اين نوجوان را در جنگ صفين در تاريخ ثبت كرده اند. گويند: در يكى از روزهاى نبرد صفين نوجوانى از سپاه على(عليه السلام) بيرون امد كه نقاب بر چهره داشت و از حركات او نشانه هاى شجاعت، هيبت و قدرت هويدا بود از سپاه شام كسى جرأت نكرد به ميدان بيايد معاويه يكى از مردان سپاه خود به نام ابى شقاء كه دلاورى نام آور بود را گفت به جنگ اين جوان برو وى گفت اى امير شأن بالاتر از آن است كه جنگ وى بروم بلكه من هفت پسر دارم و يكى از آنها را مى فرستم تا او را از پاى درآورد وى يكى از پسرانش را فرستاد كه از پاى درآمد پسر بعدى اش را فرستاد كه او هم به سرنوشت برادر قبل دچار شد تا اين كه هر هفت پسر در نبرد با او كشته شدند و در اين هنگام پدر خود به ميدان كارزار آمد و پس از رد و بدل شدن ضرباتى چند ابن شعثاء نيز بمانند فرزندانش به هلاكت رسيد كه اين موجب تعجب حاضران شد حضرت على(عليه السلام) وى را فرا خواند و نقاب از چهره اش برداشت و پيشانى اش را بوسيد و در اين هنگام همگان ديدند كه اين نوچوان عباس بن على قمر بنى هاشم است.

 

و همچنين نقل كرده اند در جنگ صفين هنگامى كه سپاه معاويه بر آب مسلط بودند و سپاه اسلام در تشنگى به سر مى برد جمعى را در ركاب امام حسين(عليه السلام) فرستاد كه شريعه فرات را از سپاه دشمن پس بگيرند كه در اين جمع كه موفق به باز كردن راه آب براى سپاه اسلام شده بودند حضرت عباس نيز حضور داشت.

 

پس از مرگ معاويه كه حاكم مدينه مى خواست از امام حسين(عليه السلام) براى خلافت يزيد بيعت بگيرد سى نفر از جوانان بنى هاشم به فرماندهى حضرت عباس با شمشيرهاى برهنه بيرون خانه و پشت در ايستاده بودند و منتظر اشاره امام بودند كه اگر نيازى باشد مانع بروز هر حادثه اى شوند و اينان در تحت فرماندهى حضرت عباس قرار داشتند.

 

فضائل عباس

حضرت امام سجاد درباره حضرت عباس مى فرمايد: خداوند عمويم عباس را رحمت كند كه در راه برادرش ايثار و فداكارى كرد و از جان خود گذشت چنان فداكارى كرد كه دو دستش قلم شد خداوند نيز به او همانند جعفر بن ابى طالب در مقابل آن دو دست قطع شده دو بال عطا كرد كه با آنها در بهشت با فرشتگان پرداز مى كند عباس نزد خداوند مقام و منزلتى بسيار بزرگ دارد كه همه شهيدان در قيامت به او غبطه مى خورد.

 

چنانچه شاعر نيز در اين باب مى گويد:

چون اقتدا به جعفر طيار كرده ايم    برد از ماست با پرِ جان در فضاى دوست

در پيروى زخط علمدار كربلاست    دوستى كه داده ايم به راه رضاى درست

 

امام صادق نيز در ستايش از حضرت عباس مى فرمايد:

عموى ما عباس داراى بصيرة نافذ و ايمانى استوار بود همراه امام حسين جهاد كرد و آزمايش خوبى داد و به شهادت رسيد.

 

علم عباس

وى تنها به عنوان يك قهرمان نامدار و دلاور مطرح نبود بلكه فضائل علمى، تقوايى او و دانش رفيع را از خردسالى از سرچمشه علوم الهى به دست آورده بود چنانچه برخى روايات اشاره به اين نكته دارند كه وى از زمان كودكى شروع به تغذيه علمى نموده است.

مقام فقهى او بسيار بالا بوده است و در نزد راويان مورد وثوق و اعتماد بوده است و از جهت پارسايى در درجه بالا قرار داشت چنانچه برخى از رجاليون درباره ايشان گفته اند: عباس از فقيهان و دين شناسان اولاد ائمه بود، عادل، مورد اعتماد، با تقوا و پاك بود و ديگران نيز وى را اين گونه تعريف نموده اند كه عباس از بزرگان و فاضلان فقهاى اهل بيت بود بلكه وى عالم استاد نديده بود.

 

حضرت عباس و امام حسين(عليهم السلام)

حضرت عباس همان جايگاه را نسبت به امام حسين(عليه السلام) داشت كه حضرت على نسبت به پيامبر(صلى الله عليه وآله)داشت ايشان پشتوانه و تكيه گاهى براى امام حسين بودند چنانچه امير المؤمنين چنين جايگاهى را نسبت به پيامبر داشت.

 

عباس همان طور كه على(عليه السلام) هميان نان و خرما به دوش مى گرفت و براى مستمندان مى برد او نيز به اتفاق برادرش حسين(عليه السلام) بسيارى از گرسنگان مدينه را سير مى كرد عباس همچنانكه على كه باب حوائج دربار پيامبر بود و هر كس رو به ساحت ايشان مى كرد اول على(عليه السلام) را مى خواند وى نيز باب حوائج آستان امام حسين بود و هر كس براى رفع حوائج به دربار حسين مى شتافت عباس را مى خواند.

 

عباس مانند پدر كه در بستر پيغمبر خوابيد و فداكارى كرد در روز عاشورا براى اطفال و آوردن آب فداكارى كرد.

 

القاب حضرت عباس

براى ايشان 6 لقب شمرده اند كه هر كدام جلوه اى از فضائل، كرامات و عظمت وى را نشان مى دهد و ما برخى از آنها را برمى شمريم.

 

1 ـ عباس: چون مثل شير حمله مى كرد دلير بود ترس در دل دشمن مى ريخت و فريادهاى حماسى اش لرزه بر اندام حريفان مى افكند.

 

2 ـ ابوالفضل: نام پسرش فضل بود و هم اين كه وى پدر فضيلت و خوبى ها بود و فضل و نيكى زاده او و مولود سرشت پاكش بود.

 

3 ـ ابوالقربه: (پدر مشك) به خاطر مشك آبى كه بر دوش مى گرفت و از كودكى ميان بنى هاشم سقايى مى كرد.

 

4 ـ سقا: به خاطر اين كه آب آور تشنگان بخصوص در سفر كربلا بود.

 

5 ـ قمر بنى هاشم: وى در ميان بنى هاشم زيباترين و جذاب ترين چهره را داشت و چنين ماه درخشان در شب تار مى درخشيد.

 

6 ـ باب الحوائج: آستان رفيعش قبله حاجات و توسل به آن حضرت بر آورند و نياز دردمندان است

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 4:12 بعد از ظهر | |







امام حسین (عليه السلام) : ای پسر آدم همانا تو مانند روزگاری ، هر روزی که بر تو بگذرد قسمتی از عمرت کاسته و کم میگردد.  ارشاد القلوب جلد 1 صفحه 98

امام حسین (عليه السلام) : هرکس زبانش راستگو باشد کردارش پاکیزه باشد و هرکس نیت خیر داشته باشد روزیش فراوان گردد و هرکس با زن و بچه اش خوشرفتار باشد عمرش طولانی شود.  ارشاد القلوب جلد 1 صفحه 323

امام حسین (عليه السلام) : فقیران و تهی دستان مومنان چهل سال زودتر از ثروتمندان وارد بهشت میشوند ، امام (عليه السلام) برای درک بیشتر این موضوع مثالی را هم بیان فرمودند : مانند دو کشتی که از گمرک می گذرند ، مامور وصول گمرک به آن دو کشتی نگاه میکند و یکی از آنها را پر از بار می بیند و دستور می دهد آنرا نگه دارید.  ارشاد القلوب جلد 1 صفحه 370

امام حسین (عليه السلام) : ایمان بنده مومن کامل نمیشود مگر اینکه در او چهار خصلت باشد : 1.اخلاقش نیکو باشد ، 2.بخشنده باشد ، 3.از گفتن حرفهای زیادی خودداری کند ، 4.زیادی مالش را انفاق کند.  ارشاد القلوب جلد 1 صفحه 454

امام حسین (عليه السلام) : در حال رفتن به کربلا فرمودند : من مرگ را نمی بینم جز سعادت ، و زندگی با ستمگران را نمی بینم مگر ستوه و بی قراری.  تحف العقول صفحه 176

امام حسین (عليه السلام) در حال رفتن به کربلا فرمود : این دنیا تغییر کرده و منفور شده است ، خوبیهایش رفته ، و باقی نمانده از دنیا مگر ته مانده ای همچون کاسه ای که در ته آن مختصری بماند.مختصر زندگی بی ارزشی همچون چراگاه خطرناک ، مگر شما مشاهده نمی کنید که به حق عمل نمی کنند و از باطل گریزان نیستند ، باید مومن دل به دیدار پروردگار خود ببندد در حالی که طالب حق است.من مرگ را جز حیات و زندگی نمی بینم و زنده ماندن با ستمگران را جز بدبختی ، مردم بنده دنیایند و دین بر سر زبانهای آنها آویزان است  آن را می چرخانند بر محور زندگی خود ، وقتی به وسیله بلا آزمایش شدند دین داران کم خواهند بود ( دین لقلقه زبانشان است و در مواقع آزمایش الهی دین ندارند ).  بحارالانوار جلد 17 ( جلد 2 صفحه 109 )

امام حسین (عليه السلام) : امام (عليه السلام) به مردی که غیبت شخصی را در نزد آنجناب می کرد فرمود : از این کار خودداری کن ، غیبت و بدگویی پشت سر دیگران ، خوراک سگهای جهنم است.  بحارالانوار جلد 17 ( جلد 2 صفحه 109 )

امام حسین (عليه السلام) : گروهی خدا را می پرستند به جهت آرزوی بهشت ، این عبادت تاجران است ، گروهی خدا را میپرستند از ترس جهنم ، این عبادت بردگان است ، گروهی خدا را میپرستند به شکرانه نعمتهایش ، این عبادت آزادمردان است و این بهترین عبادت است.  بحارالانوار جلد 17 ( جلد 2 صفحه 110 )

امام حسین (عليه السلام) : عقل کامل نمی شود ، مگر به پیروی حق.  بحارالانوار جلد 17 ( جلد 2 صفحه 116 )

امام حسین (عليه السلام) : درس دادن علم موجب پیدا شدن معرفت میشود و طول تجربه عقل را افزایش می دهد ، شرافت تقوی است ، و قناعت آسایش بدنهاست ، هرکه تو را دوست داشته باشد ( از کار ناپسند ) تو را باز میدارد ، و هرکه با تو دشمن باشد فریبت می دهد ( و به گناه تشویقت میکند ) بحارالانوار جلد 17 ( جلد 2 صفحه 117 )

امام حسین (عليه السلام) : به ابن عباس فرمود : درباره چیزی که به تو مربوط نیست سخن مگو ، زیرا می ترسم به گناه دچار شوی ، درباره چیزی که مربوط به تو است نیز صحبت مکن ، مگر بدانی جای صحبت کردن است ، بسا از گویندگان که به حق سخن گفته اند ولی سرزنش شده اند. با دو کس بحث و جدال مکن ، شخص حلیم ، و شخص نادان . حلیم تو را عصبانی میکند و نادان اذیتت میکند ، در پشت سر برادر مومن خود همان چیزی بگو که دوست داری او پشت سر تو بگوید. چنان عمل کن همانند کسی که میداند از جرائمش بازخواستش میکنند و پاداش کارهای نیکش را میدهند. بحارالانوار جلد 17 ( جلد 2 صفحه 116 )

امام حسین (عليه السلام) : مردی از اهالی کوفه در ضمن نامه ای به حضرت امام حسین (عليه السلام) نوشت : مولای من بفرمایید خیر دنیا و آخرت چیست ؟ حضرت حسین (عليه السلام) در جواب او نوشت : بسم الله الرحمن الرحیم ، هرکس جویای رضای خدا باشد ( مردم با او خشمگین میشوند ) و خداوند به جای مردم کارهای او را اصلاح میکند ، و هرکه جویای رضای مردم باشد و ( با به خشم آوردن خدا ) خداوند او را به مردم واگذار میکند. ( و مردم او را وا می گذارند ).   بحارالانوار جلد 17 ( جلد 2 صفحه 115 )

امام حسین (عليه السلام) : مردی به خدمت امام حسین (عليه السلام) رسید و گفت : من شخصی گناهکار هستم که نمی توانم خود را از معصیت نگه دارم ، مرا پند و اندرزی بده ، حضرت حسین (عليه السلام) فرمود : پنج کار را انجام مده بعد هر گناهی مایلی بکن : 1.از رزق و روزی خدا نخور هر گناهی مایلی بکن . 2. از ولایت خدا خارج شو هر گناهی می خواهی بکن . 3. جایی را پیدا کن که خدا ترا نبیند هرچه می خواهی بکن . 4 . وقتی ملک الموت برای گرفتن جانت ( قبض روحت ) آمد جلوگیری از او بکن . 5 . وقتی مالک دوزخ تو را داخل جهنم کرد داخل نشو هرگناهی مایلی انجام ده.   بحارالانوار جلد 17 ( جلد 2 صفحه 115 )

امام حسین (عليه السلام) : بپرهیز از اینکه کاری انجام دهی که مجبور شوی عذر خواهی کنی از آن ، زیرا مومن خطا نمی کند تا معذرت بخواهد ، اما منافق پیوسته هر روز خطا میکند و معذرت میخواهد.   بحارالانوار جلد 17 ( جلد 2 صفحه 112 )

امام حسین (عليه السلام) : سلام کردن هفتاد ثواب دارد که شصت و نه ثواب آن متعلق به کسی است که سلام میکند و یک ثواب متعلق به کسی است که جواب سلام را میدهد.  بحارالانوار جلد 17 ( جلد 2 صفحه 112 )
امام حسین (عليه السلام) : بخیل کسی است که از سلام کردن بخل ورزد.  تحف العقول صفحه 253
امام حسين (عليه السلام) : در ضمن دعاي عرفه عرض مي‌كند : خدايا ، مرا از تمام اعضا و جوارحم بهره ‌مند فرما و چشم و گوش مرا وارث من قرار ده ، يعني تا موقع مرگ مرا از كوري و كري و نقص عضو محفوظ بدار. الحديث جلد 2  صفحه 26
مردي به حضرت امام حسين (عليه السلام) گفت : بنشينيد تا با هم در موضوع دين مناظره و بحث كنيم، حضرت فرمود: من به دين خود بينا هستم و هدايت الهي بر من آشكار است، اگر شما از دين بي‌اطلاعيد، خود در طلب آن برويد و بياموزيد. به دین شرف دست نیابد ؟ عرض کرد مالی که با مروت و جوانمردی باشد.حضرت فرمود که اگر این را نداشته باشد ؟ گفت فقر و پریشانی که با آن صبر و شکیبایی باشد.حضرت فرمود اگر این را نداشته باشد ؟ مرد عرض کرد صاعقه ای از آسمان فرود بیاید و او را بسوزاند که او لیاقت غیر این را ندارد.پس حضرت خندید و کیسه ای که هزار دینار طلای سرخ داشت نزد او گذاشت و انگشتری عطا کرد او را که نگین آن دویست درهم قیمت داشت و فرمود که با این طلاها دِین خود را بده و این خاتم را در نفقه خود صرف کن. مرد اعرابی آن طلاها را برداشت و آیه مبارکه را تلاوت کرد : (( الله اعلم حيث يجعلسپس فرمود: مرا با  مراء و خصومت چكار؟ اين شيطان است كه در ضمير آدمي وسوسه مي‌كند و مي‌گويد با مردم در امر دين مناظره كن و بحث نما تا درباره‌ات گمان ناتواني و ناداني نبرند. الحديث جلد 2  صفحه 52

عیاشی و دیگران روایت کرده اند که روزی امام حسین (عليه السلام) به جمعی از فقرا گذشت که عباهای خود را روی زمین انداخته بودند و نان خشکی در پیش داشتند و می خوردند چون حضرت را دیدند او را دعوت کردند به سر سفره ، حضرت از اسب خویش فرود آمد و فرمود خداوند متکبران را دوست نمی دارد و نزد ایشان نشست و با ایشان غذا تناول فرمود ، به فقرا گفت من چون دعوت شما را اجابت کردم شما نیز دعوت مرا اجابت کنید و ایشان را به خانه برد و به جاریه خویش فرمود که هرچه برای مهمانان عزیز ذخیره کرده ای حاضر ساز و ایشان را ضیافت کرد و انعامات و نوازش کرده.  منتهی الآمال جلد 1 صفحه 342

در مقتل خوارزمی و جامع الاخبار روایت شده است که مردی اعرابی به خدمت امام حسین (عليه السلام) آمد و گفت یابن رسول الله (صلي الله عليه و آله) ضامن شده ام ادای دیت کامله را و ادای آنرا قادر نیستم ، لاجرم با خود گفتم که باید سوال کرد از کریمترین مردم و کسی کریمتر از اهل بیت رسالت (صلي الله عليه و آله) گمان ندارم ، حضرت فرمود ای برادر عرب من سه مسئله از تو می پرسم اگر یکی را جواب گفتی ثلث آن مال را به تو عطا میکنم و اگر دو سوال را جواب دادی دو ثلث مال خواهی گرفت و اگر هر سه را جواب دادی تمام آن مال را عطا خواهم کرد ، مرد اعرابی گفت یا بن رسول الله چگونه روا باشد که مثل تو کسی که از اهل علم و شرفی از این فدوی که یک عرب بدوی بیش نیستم سوال کند ، حضرت فرمود که از جدم رسول خدا (صلي الله عليه و آله) شنیدم که فرمود : المعروف بقدر المعرفته ، باب معروف و موهبت به اندازه معرفت به روی مردم گشاده باید داشت ، مرد اعرابی عرض کرد هرچه خواهی سوال کن اگر دانم جواب می گویم و اگر نه از شما فرا می گیریم (( ولا قوة الا الله )) حضرت فرمود که افضل اعمال چیست ؟ گفت ایمان به خدای تعالی.حضرت فرمود : چه چیز مردم را از مهالک نجات می دهد ؟ مرد اعرابی گفت توکل و اعتماد بر حق تعالی.امام فرمود : زینت آدمی در چه چیز است ؟ مرد اعرابی گفت علمی که به آن عمل شود.حضرت فرمود : اگر  رسالته )) {خداوند داناتر است به اينكه رسالتش را در كدام خانواده قرار دهد}.  منتهی الآمال جلد 1 صفحه 344

 حضرت امام حسين (عليه السلام) : عبادت ‌كنندگان سه گروهند: 1- گروهي خداوند را به انگيزه رسيدن به پاداش و دست‌يافتن به نعمتهاي نامحدودش عبادت مي‌كنند، اين دسته از عبادت‌كنندگان مانند سوداگران سودجو است. 2- بعضي خداوند را از ترس عذاب مي‌پرستند و عبادت مي‌كنند كه اين دسته از عبادت‌كنندگان در خور بردگان زرخريد است. 3- و كساني هستند كه خداوند را به منظور شكرگزاري و انجام يك وظيفه انساني پرستش مي‌نمايند ( خداوندا من تو را عبادت مي‌كنم چون لايق پرستش و عبادت هستي ) اين دسته از عبادت‌كنندگان عبادت انسان‌هاي احرار و آزادگان است و چنين عبادتي افضل و برتر از تمام عبادات است. الحديث جلد 3 صفحه 276

 از حضرت ابى عبد اللَّه روايت شده خدا بحضرت عيسى وحى فرستاد كه اى عيسى از ترس من گريه كن دل خود را خاشع ، بدنت را خاضع گردان و ديدگانت را سرمه حزن و اندوه بكش در آن هنگام كه مردمان بيخبر خنده ميكنند بر فراز قبرستان بايست و مردگان را با صداى بلند بگو كه منهم بشما ملحق ميشوم شايد از آنان پند بگيرى‏.  ارشاد القلوب جلد 1 صفحه 231

از حضرت ابى عبد اللَّه عليه السلام روايت شده كه هر گاه يكى از شما اراده كند هر آنچه را كه از خدا بخواهد باو داده شود اميدش را بايد از مردم قطع كند تا بآن برسد هر گاه اين مطلب را فهميد از خدا هم چيزى طلب نمی ‏كند مگر اينكه به او داده شود.  ارشاد القلوب جلد 1 صفحه 258

حضرت ابى عبد اللَّه فرموده كه خوبيهاى دنيا و آخرت اين است پيوند خويشاوندى كنى با كسى كه از تو قطع رابطه كرده و به بخشى بكسى كه ترا نااميد نموده و درگذرى از كسى كه بتو ستم كرده.  ارشاد القلوب جلد 1  صفحه 327

  حضرت ابى عبد اللَّه فرمود آيا ميدانيد شحيح كيست؟ عرضكردم بخيل است.
فرمود شحيح از بخيل سخت‏ تر است زيرا بخيل از مال خودش بخل می ‏ورزد ولى شحيح بر مال مردم هم بخل می‏كند ، بالاتر از اينكه هر چه در دست مردم مي بيند آرزو ميكند كه خدا به او بدهد از حلال و حرام هيچ گاه سير نميشود و به آنچه خدا روزيش داده قناعت نمی ‏كند.
و از براى بخيل سه نشانه است از گرسنگى هراس دارد و از فقيرى كه رو به او می ‏آورد بيم دارد و با زبان به برادرانى كه چيزى انفاق ميكنند مرحبا ميگويد ،
و براى سخى ( سخاوتمند ) نيز سه نشانه است ، بخشش بعد از اينكه قدرت جبران دارد، خارج كردن زكاة مال، دوست داشتن انفاق‏.  ارشاد القلوب جلد 1  صفحه 334


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 12:29 قبل از ظهر | |







 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 8:17 قبل از ظهر | |







ولادت امام حسین

 

 

                                                    

                                                                                                                                 

 

به روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت (1) دومین فرزند برومند حضرت على و فاطمه، كه درود خدا بر ایشان باد، در خانه‏ ى وحى و ولایت، چشم به جهان گشود.

 

چون خبر ولادتش به پیامبر گرامى اسلام (ص) رسید، به خانه‏ ى حضرت على و فاطمه (ع) آمد و اسماء (2) را فرمود تا كودكش را بیاورد.اسماء او را در پارچه‏ اى سپید پیچید و خدمت رسول اكرم (ص) برد،آن گرامى به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت (3) .

 

به روزهاى اول یا هفتمین روز ولادت با سعادتش، امین وحى الهى، جبرئیل، فرود آمد و گفت:

 

سلام خداوند بر تو باد اى رسول خدا، این نوزاد را به نام ‏پسر كوچك هارون‏ «شبیر» (4) كه به عربى‏«حسین‏» خوانده مى‏شود، نام بگذار. (5) چون على (ع) براى تو بسان هارون براى موسى بن عمران است جز آنكه تو خاتم پیغمبران هستى.

 

و به این ترتیب نام پر عظمت ‏«حسین‏» از جانب پروردگار، براى دومین فرزند فاطمه انتخاب شد.

 

به روز هفتم ولادتش، فاطمه‏ زهرا كه سلام خداوند بر او باد، گوسفندى را براى فرزندش به عنوان عقیقه (6) كشت، و سر آن حضرت را تراشید و هم وزن موى سر او نقره صدقه داد. (7)

 

 

 

                                                                                                                           

 

حسین و پیامبر (ص)

از ولادت حسین بن على (ع) كه در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله (ص) كه شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد، مردم از اظهار محبت و لطفى كه پیامبر راستین اسلام (ص) درباره حسین (ع) ابراز مى‏ داشت، به بزرگوارى و مقام شامخ پیشواى سوم آگاه شدند.

سلمان فارسى مى ‏گوید: دیدم كه رسول خدا (ص) حسین (ع) را بر زانوى خویش نهاده او را مى ‏بوسید و مى‏ فرمود:

 

تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانى، تو امام و پسر امام و پدر امامان هستى، تو حجت‏ خدا و پسر حجت‏خدا و پدر حجت‏هاى خدایى كه نه نفرند و خاتم ایشان، قائم ایشان (امام زمان عج) مى ‏باشد. (8)

 

انس بن مالك روایت مى ‏كند:

وقتى از پیامبر پرسیدند كدام یك از اهل بیت‏ خود را بیشتر دوست مى ‏دارى، فرمود:حسن و حسین را، (9) بارها رسول گرامى حسن و حسین را به سینه مى ‏فشرد و آنان را مى‏ بویید و مى‏ بوسید. (10)

 

ابو هریره كه از مزدوران معاویه و از دشمنان خاندان امامت است در عین حال اعتراف مى ‏كند كه:

 

رسول اكرم (ص) را دیدم كه حسن و حسین (ع) را بر شانه‏ هاى خویش نشانده بود و به سوى ما مى‏ آمد، وقتى به ما رسید فرمود: هر كس این دو فرزندم را دوست‏ بدارد مرا دوست داشته و هر كه با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى نموده است. (11)

 

عالى ‏ترین، صمیمى‏ ترین و گویاترین رابطه‏ ى معنوى و ملكوتى بین پیامبر و حسین را مى‏ توان در این جمله‏ ى رسول گرامى اسلام (ص) خواند كه فرمود:

 

حسین از من و من از حسینم. (12)

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 7:53 قبل از ظهر | |







به یاران باد مژده ؟؟

 

 

 

 

به یاران مژده بادا که آمد ماه شعبان

که آمد ماه شعبان ماه شعبان ماه شعبان

جهان از عدل او پر زمین شد پر ز سنبل

که آمد ماه شعبان ماه شعبان ماه شعبان

سر هر شاخه گل بخواند نغمه بلبل

که آمد ماه شعبان ماه شعبان ماه شعبان

ندا آمد که یاران جهان شد نورباران

که آمد ماه شعبان ماه شعبان ماه شعبان

شنیدید ای عزیزان ز قطره قطره باران

که آمد ماه شعبان ماه شعبان ماه شعبان

سراسر ملک ایران ز یمنش نورباران

که آمد ماه شعبان ماه شعبان ماه شعبان

 

                                                                            


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 10:40 قبل از ظهر | |







افسوس.......مردی و مردانگی هم افسانه شد

 

روزهـــآ بهــ طَرز ِ عَجیبیــ بآ خودَم میــجَنگم ..

کهــ دیده هـــآ رآ نــآدیده بگیرَم

وَ شنیدهــ هــآ رآ نــآشنیدهـــ ... !!


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 12:25 قبل از ظهر | |







گاهی باید گفت ؟؟؟!!1

گاهی باید نبخشید کسی را که بارها او را بخشیدی و نفهمید ، تا 

                                                       این بار در آرزوی بخشش تو باشد ...

 

گاهی نباید صبر کرد ... باید رها کرد و رفت تا

                                                       بدانند که اگر ماندی رفتن را بلد بوده ای ...

 

گاهی بر سره کارهایی که برای دیگران انجام می دهی باید منت گذاشت تا

                                                       آنرا کم اهمیت ندانند ...

 

گاهی باید بد بود برای کسی که فرقِ خوب 

                                                     بودنت را نمیداند ...

 

و گاهی .....

 

باید به آدمها از دست دادن را متذکر شد 

                                                  آدمها همیشه نمی مانند ...

                                       یکجا در را باز میکنند 

                                                  و برای همیشه میروند .......

                                              

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 11:38 قبل از ظهر | |







رستگاری!!!

 

 

 

 

ز روز گذر کردن اندیشه کن

 

 

 

پرستیدن دادگر پیشه کن

 

 

 

به نیکی گرای و میازار کس

 

 

 

ره رستگاری همین است و بس ..

 

 

 

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 10:26 قبل از ظهر | |







چشمان گریان؟؟؟؟

برای زیارت خدا لازم نیست
به مساجد، زیارتگاهها وسرزمین وحی برویم
خدا را می توان درشادکردن چشمان گریان کودکی فقیر
درخیابان وهر جای دیگری زیارت کرد

 

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 10:6 قبل از ظهر | |







پیشاپیش عید مبعث را به همه دوستان تبریک عرض میکنم

 

 

 


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 12:21 قبل از ظهر | |







خنده بر هر درد بی درمان دواست

 

 

 

 

خنده بر هر درد بی درمان دواست
خنده آغـاز خـوش هـر مـاجراسـت

خنده را بر چهره چـون مهمان کنی
صـورت خــود را اگـر خـنـدان کـنـی

زنـدگـی بـا خـنـده گـر جـاری شـود
نـور شـادی گـر بـه چـشمانـت رود

مـی رود غــــم از درون سـیـنـه ات
محو خـواهد شد به خنده کینه ات

مشـکلات مـا دگـر حـل مـی شـود
کـار و بـار غـصـه مخـتل می شود

مـشــکــلاتـی تـا فــراســـوی دلار!
راه حـل هـایـی نه در سـطح ریال!

مـشـکـلات بــرق و بــنـزیـن و هـوا
مشکل مــسـکن ، تــورم ، نــرخ ها

پـشـت کـنـتور می رود دنـیـا کجا؟
مـشـکـلات ایـن چـنـینی تــا کـجـا؟

مشکل عمـقی سـطـح شهـر مـا
مـشـکل سـطـحـی عـمـق فـکـرها

می شـود حل گر فـراموشش کنید
تــلـوزیــون را زود خـاموشـش کنید!

از خــبـرهـا هـرچـه بـاشـی دورتـر
زنـدگـانی مـی کـنـی مـسـرور تـــر

بـی خبر باش و بخـنـد و شاد باش
راضـی از هـرچـه خدایـت داد باش

زنـدگـی را فـکـر کـن آسـان شـده
نــرخ کـالا فــکــر کـن ارزان شـــده

فـکـر کـن یـارانـه را داری به مشت
زنــده کن آنرا که بی پولی بکشت

فـــکــر خـوبـی بـا تـمـام جـزئـیـات
فــکـر کـردن کــه نــدارد مــالــیـات


خنده کن کز خنده دنیا با صفـاست
خنده بر هر درد بی درمان دواست

بـی خـیال غـصـه هـا (()) بخند
دست غم را هم تو با شوخی ببند



::

 

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 11:8 قبل از ظهر | |







برای تو مینویسم؟؟؟

برای تو می‌نویسم، برای تو که حاضر نیستی چادرت را با لذت ظاهریِ خوش تیپ شدن، با لذت دیده شدن و با لذت پوشیدن لباس‌های تنگ و کوتاه و رنگارنگ عوض کنی.

برای تو می‌نویسم، برای تو که دشواری‌های پوشیدن چادر را در مدرسه، دانشگاه، محل کار، کوچه و خیابان تحمل می‌کنی اما آن را کنار نمی‌گذاری.

برای تو می‌نویسم، برای تو که چادرت را به شایستگی در تن خود حفظ می‌کنی و حرمت چادر را در جامعه با شلخته پوشیدن و رها کردن آن نمی‌شکنی.

برای تو می‌نویسم، برای تو که از عمق جان باور داری که شهدا سرخی خونشان را به سیاهی چادر تو امانت داده اند و تو باید امانتدار خوبی باشی.

برای تو می‌نویسم، برای تو که وقتی پیش از یک خانم بدحجاب وارد فروشگاه می‌شوی، فروشنده حق تو را فراموش می‌کند و به کار آن خانم بدحجاب سریعتر رسیدگی می‌کند؛ ولی این بی عدالتی‌ها نه تنها تو را سست نمی‌کند، بلکه اراده ات را قوی تر می‌کند.

برای تو می‌نویسم، برای تو که هنگام ورود به دانشگاه چادرت را درون کیفت نمی‌گذاری بلکه آن را با افتخار بر سَرَت حفظ می‌کنی و مایه ی مباهات خود می‌دانی.

برای تو می‌نویسم، برای تو که وقتی صدا و سیمای جمهوری اسلامیزنان شیک و باسواد و موفق را بدون چادر، و زنان ساده لوح و سخن چین را چادری نشان می‌دهد، غمگین می‌شوی و اشک در چشمانت حلقه می‌زند ولی این بی مهری‌ها تو را از داشتن حجاب پشیمان نمی‌کند.

 

برای تو می‌نویسم، برای تو که هم حجاب ظاهر داری و هم حجاب باطن و همچون خیلی‌های دیگر نیستی که چادرت وسیله ای باشد برای سرپوش گذاشتن بر نگاه‌ها و پیامک‌ها و دوستی‌های مفسدانه ات.

آری خواهرم برای تو می‌نویسم و به تو افتخار می‌کنم، به تو که سالهاست عفیف و محجوب مانده ای ولی هیچگاه کسی به تو به خاطر نمره‌های بیستت در درس‌های عفت و نجابت، مهر صدآفرین روی برگه ات نزده است اما مطمئن باش که صدآفرین‌هایت نزد خداوند محفوظ است.

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 1:52 بعد از ظهر | |







کاش آقا

 

آرزو دارم مرا عبدالمهدي بنامند.
اي كاش آن اوايل كه زبان گشودم، نزديكانم مرا به گفتن "يامهدي" وامي داشتند.
اي كاش مهدكودكم، مهد آشنايي با شما بود.
اي كاش در كلاس اول، نام زيباي شما سرمشق دفترم بود.
اي كاش در دوره راهنمايي، مرا به خيمه شما راه نمايي مي كردند.
اي كاش در كلاس تاريخ، مرا با تاريخ غيبت شما آشنا مي ساختند.
اي كاش در كلاس ديني، به ما مي گفتند باب الله و ديّان دين شماييد.
اي كاش در كلاس نقاشي، چهره مهربان شما را نقاشي مي كرديم.
اي كاش در كلاس انشا، به جاي علم بهتر است يا ثروت،
از جلب رضايت شما مي نوشتيم

 مگرنه اينكه بدون شما نه علم بهتر است نه ثروت.
اي كاش در كلاس زبان، به ما مي گفتند شما به تمام زبان ها
و لهجه ها و حتي زبان هاي موجودات آشناييد.
اي كاش در كلاس فيزيك، شيمي و رياضي مي گفتند
شما در يك لحظه مي توانيد به تمام عوالم و كهكشان ها نظر كنيد
و از احوال همه ساكنان زمين و آسمان با خبر شويد.
حال كه شما را با ديده دل پيدا كرده ام،

گويي دوباره متولد شده ام و حق دارم كه از شما بخواهم مرا رها نكنيد.
این دو بیت هماز طرف منِ گنهکار:


لب را که پر آه مي کنم، مي بيني

عمري که تباه مي کنم، مي بيني
مُردم ز خجالت چو شنيدم آقا
وقتي که گناه مي کنم، مي بيني...

اللهم عجل لولیک الفرج

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 1:36 بعد از ظهر | |







گلایه ای از خدا !منتسب به دکتر علی شریعتی


خدایا کفر نمیگویم،
پریشانم،
چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.

خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
شلباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!

خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه ی دیوار بگشایی
لبت بر کاسه ی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرفتر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه ای این سو و آن سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!

خداوندا!
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.

خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،

چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است  .

 

و این هم جواب سهراب سپهری از زبان خدا


منم زیبا
که زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت
وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تو را از درگهم راندم؟
که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!
آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت
خالقت
اینک صدایم کن مرا.

با قطره ی اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمیفهمد
به نجوایی صدایم کن.

بدان آغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان،
رهایت من نخواهم کرد.

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 12:37 قبل از ظهر | |







حجاب ؟؟؟؟


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 2:35 بعد از ظهر | |







همیشه در حسرت؟؟

 

تو روزگاری هستیم که، فقیر به دنبال شادی پولدار و پولدار به دنبال آرامش زندگی فقیر است، کودک به دنبال آزادی بزرگتر و بزرگتر به دنبال سادگی کودک است، پیر به دنبال قدرت جوان و جوان در پی تجربه ی سالمند است، دختر روستایی به دنبال امکانات دختر شهری است و دختر شهری به دنبال  طبیعت زیبای دختر روستائیست آنان که رفته اند در آرزوی بازگشت و آنان که مانده اند در رویای رفتن و ... 

------------------------------------------------------

دل نوشت:

واقعا چرا اینطوره؟

چرا همیشه به نداشته هامون فک می کنیم؟

چرا قدرت نداشته هامون اینقده زیاده؟

چرا هزاااااااااااااااار هزااااااااااااااار داشته ای که

آرزوی خیلیای دیگه ست رو نمی بینیم؟

چرا و چرا و چرا

 

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 2:11 بعد از ظهر | |







قلبم آرام نمیگردد؟؟؟؟


هرچه کردم ـ هر چه ـ آه انگار آرامم نکرد


بی‌تو خشکیدند پاهایم کسی راهم نبرد


دردِ دل با سایه‌ی دیوار آرامم نکرد


خواستم دیگر فراموشت کنم اما نشد


خواستم اما نشد، این کار آرامم نکرد


سوختم آن‌گونه در تب، آه از مادر بپرس


دستمالِ تب‌بُر نم‌دار آرامم نکرد


ذوق شعرم را کجا بردی؟ که بعد از رفتنت


عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد





[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 11:49 قبل از ظهر | |







دلم میخواد اعتراف بکنم؟؟؟؟؟

 

بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده

فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده...

اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم

باور نمیکنم اینک بی توام

کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری

کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی

تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ،

تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم...

کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنم

در حسرت چشمهایت هستم ،

چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد

بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده

در حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به عکسهایت ،

هنوز هم عاشقم ، عاشق آن بهانه هایت...

 

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 11:40 قبل از ظهر | |







صداقت بهترین سیاست

 

 

صداقت بهترین سیاست

 

 

تقریباً همه قبول دارند که صداقت بهترین سیاست است. اما بعضی وقت ها خیلی از افراد برای جلوگیری از جریجه دار کردن احساسات کسی یا دلایل دیگر دروغ های کوچک می گویند. در این مقاله به منطق دروغ های مصلحت آمیز می پردازیم.

 

مهم نیست که فکر کنید آن دروغ مصلحت آمیزی که گفته اید چقدر روی رابطه تان بی تاثیر است اما انرژی یک دروغ کوچک و مصلحت آمیز بین شما و طرف مقابلتان رخنه می کند. شاید فکر کنید که دروغ های مصلحت آمیز کوچک ضرری ندارند اما این دروغ ها مثل شکاف های کوچکی می مانند که ساختار کلی را در دراز مدت ضعیف می کند. حتی تعریف و تمجید دروغین از کسی ممکن است در آینده که برخوردهایتان صادقانه خواهد بود، مشکلاتی ایجاد کند. همین دروغ های مصلحت آمیز کوچک رفته رفته بنیان یک رابطه خوب را تخریب می کند. همچنین باعث می شود در آینده نیز انرژی زیادی را صرف پنهان کردن مسائل دیگر و به خاطر سپردن دروغهای کوچکی که گفته اید و ترس از برملا شدن دروغ هایتان بکنید. آنوقت است که رابطه برایتان بسیار خسته کننده خواهد شد.

 

برای گفتن و زندگی کردن با حقیقت باید ریسک کنید و پی طرد شدن را به تنتان بمالید. اما وقتی به خودتان اجازه میدهید که جریان صادقانه زندگی را دنبال کنید، آنوقت با قانون جهانی علت و معلول حمایت می شوید. آنوقت می توانید انرژیتان را برای سلامت فیزیکی، احساسی و معنوی خود صرف کنید و برای رسیدن به آمال و آرزوهایتان تلاش مضاعف داشته باشید.

 

وقتی حقیقت را به زبان می آورید، آنچه که واقعیت دارد را تصدیق می کنید. در این حالت با جریان طبیعی جهان که به همان سمت می رود، حرکت میکنید و نیازی به صرف انرژی بیش از اندازه نیست و درنتجیه می توانید انرژیتان را برای کارها و امور دیگر استفاده کنید. از لحاظ انرژی، دروغگویی و عدم صداقت انرژی شما را به سمت خلاف این جریان طبیعی هدایت می کند و تلاش شما باید بیشتر شود. علاوه بر این، دروغگویی واقعیت کاذب دیگری می سازد که انرژی بیشتری هم برای حفظ آن لازم است.

بنابراین می بینید که بهترین راهکار این است که با جریان طبیعی زندگی پیش بروید. هر لحظه که بخواهید می توانید از شر سنگینی بار این دروغگویی خلاص شوید. فکر کنید که امروز اولین روز باق زندگی شماست. از امروز شروع کنید و در همه رابطه هایتان صداقت داشته باشید. آوردن انرژی بی پایان جهان به زندگیتان نتایج مثبت بسیار خوبی را برایتان به دنبال خواهد داشت.

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 9:51 قبل از ظهر | |







زبان بدن ؟؟؟؟؟؟؟

زبان بدن(بصورت فشرده)

 

برای اینکه بتوانیم با آدم های دوروبرمان راحت تر ارتباط برقرار کنیم باید «زبان بدن» آنها را یاد بگیریم.

متخصصان علم ارتباط می گویند تنها 7 درصد از پیام های ما از طریق واژه های مخاطب منتقل می شود و 33 درصد از طریق لحن و تن صدا و 60 درصد آن هم از طریق زبان بدن منتقل می شود. حالا این زبان بدن چیست که حتی از حرف های ما بیشتر اطلاعات منتقل می کند؟ به زبان علمی، پیام هایی که توسط اعضای بدن و حرکات صورت منتقل می شوند، زبان بدن را تشکیل می دهند.

در این مقاله می خواهیم یک دوره فشرده یادگیری زبان بدن برایتان بگذاریم. فقط یادتان باشد که این نشانه ها همیشه هم معانی یکسان نمی دهند و ممکن است یک سری سوء تفاهم پیش بیاید!

درس اول: حریم ها

طرف مقابل شما چقدر از شما فاصله دارد؟ نه منظور ما معنای شاعرانه فاصله نیست. منظورمان دقیقا همان چیزی است که با سانتی متر و متر قابل اندازه گیری است. اولین چیزی که در زبان بدن باید یاد بگیرید، تحلیل همین فاصله هاست که به آن حریم می گویند:.

1- حریم صمیمی (خصوصی)

یک دایره به شعاع 15 سانتی متر و یکی دیگر به شعاع نیم متر دور بدن خودتان بکشید. محیط پیراشکی شکلی (دایره بزرگ تر منهای دایره کوچک تر) می سازد که حریم خصوصی شماست. معمولا برای بیشتر آدم های دنیا این پیراشکی، منطقه ممنوعه حساب می شود. غیر از والدین، همسر، دوستان صمیمی و البته کودکانی که هنوز عقلشان به حریم خصوصی قد نمی دهد، کسی نمی تواند به این دایره با شعاع نیم متر وارد شود ،  یعنی اگر کسی وارد شد، بدانید که معنای خاصی می دهد. این آدم یا می خواهد صمیمی شود، یا می خواهد شما را به قتل برساند(!) و یا هم اتوبوسی های محترم هل می دهند و نمی گذارند حریم خصوصی تان را رعایت کنید. یادتان باشد که ورود به شعاع 15 سانتی متری دیگر حتی در اماکن عمومی هم که ملت دارند به هم فشار می آورند قابل بخشش نیست.

2- حریم شخصی

به دایره ای که از شعاع نیم متر تا شعاع یک متر دوروبر شما را تشکیل می دهد، می گویند حریم شخصی و همکاران، خویشاوندان و همکلاسی ها معمولا این حریم را رعایت می کنند.

یعنی آدم هایی که نه خیلی صمیمی هستند و نه خیلی غریبه، این حریم را رعایت می کنند.

3- حریم اجتماعی

هم یک دایره است که از یک متر تا 5/3 متر اطراف ما را فرا گرفته است. این حریم ویژه غریبه هاست و هر کسی می تواند در آن رفت و آمد کند. معمولا ما با فروشنده ها، تعمیرکارها و افرادی که دارند از خیابان رد می شوند این فاصله را حفظ می کنیم.

4- حریم عمومی

حریم عمومی – دقیقا برخلاف حریم خصوصی – حسابی وسیع است. می گویند از 6 متر گرفته تا هر چه بشود این خط 6 متری را در کره زمین ادامه داد، حریم عمومی حساب می شود. وقتی می خواهیم بگوییم که ما به یک گروه مثلا معترض ربطی نداریم و فقط تماشاچی هستیم این فاصله را رعایت می کنیم.

 

درس دوم: حرکات چهره

یکی از سینماگرها می گوید: «چهره آدمی سرزمینی است که می توان روزها در آن سیر و سیاحت کرد». این شما و این حرکات چهره:

1- چشم ها.

چشم ها دریچه درون هستند. یادتان باشد اگر دارید با چند نفر حرف می زنید و خطابتان به همه آنهاست، تماس چشمی تان را بین همه آنها تقسیم کنید.

بیش از حد پلک زدن می تواند نشانه اضطراب باشد. پلک نزدن هم می تواند نشانه ترس باشد. چشم ها موقع خندیدن حالت خاص خودشان را دارند و البته موقع اندوه هم به همین ترتیب.

اگر دارید با چند نفر حرف می زنید و خطابتان به همه آنهاست، تماس چشمی تان را بین همه آنها تقسیم کنید.

2- چهره در نمای کلی

یک پیشانی پر چین با ابروهای رو به پایین و لب های ورافتاده می تواند نشانه اندوه یک آدم باشد. چهره درهم کشیده هم یا نشان دهنده اضطراب است یا نشانه خشم. رنگ سرخ صورت، به نسبت موقعیت یا نشان دهنده از خشم است و یا نشانی از شرم. صورت زرد هم که ترس را نشان می دهد. البته احتمالات پزشکی را هم در نظر بگیرید!.

3- لب ها

وقتی از چیزی هیجان زده می شویم، ناخودآگاه لب هایمان را به هم فشار می دهیم یا آنها را گاز می گیریم. اما اگر دیدید که یک نفر با لب هایش خیلی دارد بازی می کند، احتمالا می خواهد حرفی بزند اما نمی تواند یا دارد دل دل می کند. لب ها که بالاتر و پایین تر از حد معمول باشند، به نسبت حالتشان یا نشان از تعجب دارند یا خنده.

 

درس سوم : دست ها

دست ها – به ویژه وقتی که با چهره در یک قاب قرار می گیرند – برای خودشان یک عالمه معنا منتقل می کنند:

1- حرکت دست ها

بیشتر وقت ها ما از دست هایمان استفاده می کنیم تا حرف هایمان را تکمیل کنیم؛ مثلا وقتی می خواهیم بگوییم چیزی خیلی بزرگ است، دست هایمان را به نشانه بزرگی باز می کنیم یا وقتی که می خواهیم آدرس بدهیم، سمت چپ و راست را با دستمان نشان می دهیم. اما بعضی وقت ها حرکت از این هم پیچیده تر می شود؛ مثلا حرکت های نمادینی مثل مشت کردن انگشت ها که نشانه مقاومت یا زورمندی است یا ساختن حالت حرف v با انگشت جلوی دوربین که نشانه پیروزی و آزادی است. حرکت های دست خیلی به فرهنگ وابسته هستند. کلاً هر فرهنگی برای خودش یک مقدار نرمال حرکات دست تعریف کرده است که اگر کمتر از آن را به کار ببرید، یعنی خودتان هم علاقه ای به حرف هایتان ندارید و اگر بیشتر از آن، یعنی اینکه عصبی هستید و کنترل دست و پایتان را از دست داده اید.

2- حرارت دست ها

معمولا دست هایی که خیلی داغ یا خیلی سرد هستند ، از یک مساله ناخوشایند ذهنی حکایت دارند. اگر دست ها سرد بودند، یعنی به اصطلاح طرف یخ کرده و احتمالا از چیزی می ترسد. دست های خیلی داغ هم احتمالا نشان از خشم یا استرس زیاد دارند. البته اینها به شرطی است که دست ها از بالای بخاری یا توی سرما مستقیم به دست های شما نخورده باشند.

3- اضطراب دست ها

عرق کردن کف دست ها و مالیدن آنها به هم گاهی نشانه اضطراب است. یادتان باشد وقتی دارید می روید، مصاحبه شغلی، اضطرابتان را با مالیدن دست ها به همدیگر لو ندهید.

اگر دست ها سرد بودند، یعنی به اصطلاح طرف یخ کرده و احتمالا از چیزی می ترسد. دست های خیلی داغ هم احتمالا نشان از خشم یا استرس زیاد دارند.

درس چهارم : پاها

پاها به خاطر قرار گرفتنشان در قسمت پایین آناتومی بدن معمولا شکل کلی بدن را تعیین می کنند؛ برای همین خیلی از حالت هایی که موقع ایستادن می گیریم، به پاها ربط دارد.

1- پا روی پا انداختن

وقتی که یک نفر روی صندلی لم داده و پایش را روی پایش گذاشته، یعنی اینکه راحت است، آرام است  و روی اوضاع تسلط دارد. البته یک معنای دیگر هم دارد و آن اینکه خیلی دوست ندارد موافقت و صمیمیتش را به شما اعلام کند. معمولا آدم های مشتقاق به صحبت های شما، بدنشان را جلو می آورند و به شما نزدیک تر می شوند.

2- راست قامت راه رفتن

راست قامت راه رفتن نشانه اعتماد به نفس است و قوز کردن نشانه درماندگی. پس سرتان را بگیرید بالا و با قاطعیت راه بروید!.

 

البته هیچ کدام از این نشانه ها قطعی نیست و لی شما می توانید با دقت در رفتار مردم و آن هایی که در اجتماع معقول تر و مقبول ترند ، زبان بدنی مناسب با فرهنگ خود را بیاموزید.

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 9:38 قبل از ظهر | |







مشاهیر جهان قبلا چه کاره بودند؟؟؟؟؟؟

مشاهیر جهان قبلا چه کاره بودند

*~*~مشاهیر جهان قبلا چه کاره بودند؟؟~*~*
ساموئل مورس………….مخترع آمریکایی………………..نقاش
جک لندن………………..نویسنده آمریکایی………………کارگر کشتی
حضرت محمد(ص)………پیامبر بزرگ اسلام……………….شبانی/ تجارت
آلبر کامو…………………نویسنده فرانسوی……………..معلم
عبدالکریم سروش……..مولوی شناس……………………مترجم
محمدرضا شجریان……..خواننده………………………….قاری قرآن
آبراهام لینکلن…………..رئیس جمهور آمریکا……………..هیزم شکن
ارد بزرگ……………….اندیشمند برجسته ایرانی………..طراح و هنرمند
مولیر……………………نویسنده بزرگ فرانسوی…………هنرپیشه
هربرت جرج ولز ………..نویسنده بزرگ انگلیسی………….شاگرد بزاز
ارنست همینگوی………نویسنده بزرگ آمریکایی…………..خبرنگار
ویلیام شکسپیر………..نویسنده بزرگ انگلیسی………….هنرپیشه سیار
فیدل کاسترو…………..رئیس جمهور کوبا…………………دانشجوی حقوق
هانری فورد……………..کارخانه دار آمریکایی……………..ساعت ساز
توماس ادیسون…………مخترع بزرگ آمریکایی…………….تلگرافچی
آلفرد نوبل…………….. بنیانگذار جایزه نوبل………………. کارگر کارخانه
والت دیزنی…………….مخترع سینمای انیمشن………….پادوی مغازه
میکلانژ…………………نقاش مجسمه ساز ایتالیایی……..سنگ تراش
جیمی کارتر……………رئیس جمهور آمریکا………………..بادام کار
رونالد ریگان……………رئیس جمهور آمریکا………………..هنرپیشه سینما
شون کانری………….. هنرپیشه سینما………………….بنا و راننده کامیون
فردریش نیچه ………….فیلسوف بزرگ آلمانی…………….موزیسین
حضرت یوسف …………پیامبر…………………………….معبر خواب
امیرکبیر………………..صدراعظم ناصرالدین شاه………..آشپز
جبران خلیل جبران ……..شاعر لبنانی……………………نقاش
محمدعلی فردین……….بازیگر ایرانی…………………….کشتی گیر
نادرشاه افشار………….موسس سلسله افشاریه…………پوستین دوز
بیسمارک……………….رایش دوم آلمان…………………باغبان
جرالدفورد ……………..رئیس جمهور آمریکا………………مانکن لباس مردانه
جوزپه گاریبالدی……….انقلابی ایتالیایی………………….ملوان
جرج واشنگتن………….اولین رئیس جمهور آمریکا………..کشاورز
کاردینال ریشیلو………..صدر اعظم معروف فرانسه………. کشیش
کلارک گیبل……………هنرپیشه سینما………………….چوب بر
ویلیام فالکنر…………..نویسنده………. ………………..نقاش ساختمان
ریچارد نیکسون………….رئیس جمهور آمریکا……………..وکیل دادگستری
یعقوب لیث……………..سرسلسله صفاریان……………رویگر
حضرت موسی (ع)………پیامبر بزرگوار یهود………………چوپان
پاندیت نهرو………………نخست وزیر هند……………….وکیل دادگستری
گی دو موپاسان………..نویسنده آلمانی………………….کارمند دریا داری
چارلز دیکنز………………نویسنده انگلیسی……………..منشی
آناتول فرانس……………نویسنده فرانسوی………………کتابفروش
گاندی…………………رهبر فقید هند……………………وکیل دادگستری
امیر اسماعیل سامانی…سرسلسله امرای سامانی…….ساربان
آلپتکین…………………سرسلسله غزنویان…………….غلام زر خرید
فرخی سیستانی………شاعر مشهور ایران……………..کارگر کشاورز
آدولف هیتلر…………….رهبر آلمان………………………نقاش پوستر
حضرت عیسی (ع)……..پیامبر بزرگ مسیحیت…………….نجار
آلبرت انیشتن…………..فیزیکدان…….. …………………منشی اداره ثبت
موسولینی……………..رهبر ایتالیا………………………روزنامه نویس
ناپلئون بناپارت………….امپراطور فرانسه…………………..افسر توپخانه
کریم خان زند……………موسس سلسله زندیه……………تیر انداز سپاه نادر شاه
ژاندارک…….شخصیت نیمه مذهبی و قهرمان فرانسوی…….چوپان

 

 

پایگاه فرهنگی تفریحی ایران ناز

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 9:30 قبل از ظهر | |







دكتر آزادي در نشست نخبگان علوم و تحقيقات واحد اردبيل:

 

رئيس پرديس علوم و تحقيقات اردبيل گفت: در قالب چهار نشست تخصصی با موضوعات معرفت شناسی عرفان اسلامی مثلث :خدا، انسان و هستی، روشهای نوین در حوزه علوم انسانی، تحلیل شبهات اعتقادی، سیاسی و فرهنگی در بین دانشگاهیان، تحلیل عرفان اسلامی از نگاه ادبیات و زراعت مولکولی و بیوتکنولوژی(تولید و اشتغال)برگزار گردید.

 

 


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 11:44 قبل از ظهر | |







شعر زیبا فرستاده شده در مورد حضرت علی توسط همکار محترم اداری اقای شیرین نژاد

زلیلی من شنیدم یا علی گفت

بمجنون چون رسیدم یا علی گفت

مگر این وادی دارالجنون است

که هر دیوانه دیدم یاعلی گفت

نسیمی غنچه ای را باز می کرد

به گوش غنچه کم کم یا علی گفت

چمن با ریزش باران رحمت

دعایی کرد اوهم یا علی گفت

یقین پروردگار افرینش

به موجودات عالم یا علی گفت

خمیر خاک ادم را سرشتند

چو بر می خواست ادم یا علی گفت

مسیحا هم دم از اعجاز میزد

زبس بیچاره مریم یا علی گفت

علی را ضربت کاری نمی شد

گمانم ابن ملجم یا علی گفت

مگر خیبر ز جایش کنده می شد

یقین انجا علی هم یا علی گفت

 
 
 
 
Click here to Reply or Forward
 
 
 
 

[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 10:54 قبل از ظهر | |







درد دل با خدا


گفتم: خسته‌ام   
گفتی: لاتقنطوا من رحمة الله
     .:: از رحمت خدا نا امید نشید(زمر/53) ::.

گفتم: هیشکی نمی‌دونه تو دلم چی می‌گذره
گفتی: ان الله یحول بین المرء و قلبه
     .:: خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24) ::.

گفتم: غیر از تو کسی رو ندارم
گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید
     .:: ما از رگ گردن به انسان نزدیک‌تریم (ق/16) ::.


گفتم: ولی انگار اصلا منو فراموش کردی!
گفتی: فاذکرونی اذکرکم
     .:: منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/152) ::.


گفتم: تا کی باید صبر کرد؟
گفتی: و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا
     .:: تو چه می‌دونی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/63) ::.


گفتم: تو بزرگی و نزدیکت برای منِ کوچیک خیلی دوره! تا اون موقع چیکار کنم؟
گفتی: واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله
     .:: کارایی که بهت گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کنه (یونس/109) ::.

گفتم: خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور! من بنده‌ات هستم و ظرف صبرم کوچیک... یه اشاره‌ کنی تمومه!
گفتی: عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم
     .:: شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشه (بقره/216) ::.

گفتم: انا عبدک الضعیف الذلیل...  اصلا چطور دلت میاد؟   
گفتی: ان الله بالناس لرئوف رحیم
     .:: خدا نسبت به همه‌ی مردم - نسبت به همه - مهربونه (بقره/143) ::.

گفتم: دلم گرفته 
گفتی: بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا
     .:: (مردم به چی دلخوش کردن؟!) باید به فضل و رحمت خدا  شاد باشن (یونس/58) ::.

گفتم: اصلا بی‌خیال! توکلت علی الله   
گفتی: ان الله یحب المتوکلین
     .:: خدا اونایی رو که توکل می‌کنن دوست داره (آل عمران/159) ::.

گفتم: خیلی چاکریم!   
ولی این بار، انگار گفتی: حواست رو خوب جمع کن! یادت باشه که:

و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخره
.:: بعضی از مردم خدا رو فقط به زبون عبادت می‌کنن. اگه خیری بهشون برسه، امن و آرامش پیدا می‌کنن و اگه بلایی سرشون بیاد تا امتحان شن، رو گردون میشن. خودشون تو دنیا و آخرت ضرر می‌کنن (حج/11) ::.

گفتم:...
دیگه چیزی برای گفتن نداشتم.

گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم
گفتی: فانی قریب
     .:: من که نزدیکم (بقره/۱۸۶) ::.

گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش می‌شد بهت نزدیک شم
گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال
     .:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/۲۰۵) ::.
گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!
گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم
     .:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/۲۲) ::.

گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی
گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه
     .:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/۹۰) ::.

گفتم: با این همه گناه... آخه چیکار می‌تونم بکنم؟     
گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده
     .:: مگه نمی‌دونید خداست که توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌کنه؟! (توبه/۱۰۴) ::.

گفتم: دیگه روی توبه ندارم
گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب
     .:: (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/۲-۳) ::.

گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟
گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا
     .:: خدا همه‌ی گناه‌ها رو می‌بخشه (زمر/۵۳) ::.

گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟
گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله
     .:: به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/۱۳۵) ::.

گفتم: نمی‌دونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم می‌زنه؛ ذوبم می‌کنه؛ عاشق می‌شم! ...  توبه می‌کنم
گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین
     .:: خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/۲۲۲) ::.

ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک     
گفتی: الیس الله بکاف عبده
     .:: خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/۳۶) ::.

گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار می‌تونم بکنم؟
گفتی:

یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما
.:: ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشته‌هاش بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیارن. خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 10:43 قبل از ظهر | |







 

ترس از خدا

 

برای مؤمن هیچ لذتی گواراتر از لذت مرگ نیست؛ زیرا در آن حال، ائمه (علیهم السلام) و فرشتگان رحمت را با لطف و صفای خاص می نگرد. پس نوع این ترسها بر اساس جهلی است که شیطان بر جاهل تحمیل کرده است.

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 10:13 قبل از ظهر | |