بنویس از بهار که این شب ها ، خوشبو کنی تمام دهان ها را از رنگ ها بگیر نگاهت را ، خطی بکش غرور جهان ها را در آسمان شکوه قفس گم شد ، در کهکشان عشق هوس گم شد وقتی ستاره ها همه می دیدند ، باران بی قرار اذان ها را ... واژه به واژه آینه پیدا بود ، آیه به آیه شهر تماشا بود سوره به سوره فاصله را خواندیم ، تا امتحان کنیم زبان ها را شاعر وضو بگیر که این شب ها ، آتش براي مست شدن بس نيست دريا شو و هميشه بخوان از نور ، پایان بده دوباره گمان ها را اين روزها كه قلب جهان سنگ است ، بی شک خدا براي تو دلتنگ است شعري بخوان ستاره شوي با عشق ، برهم بريزسود و زيان ها را
نظرات شما عزیزان:
|