نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات






[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 10:33 بعد از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 9:35 بعد از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 7:45 بعد از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 7:44 بعد از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 7:43 بعد از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 7:41 بعد از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 1:11 بعد از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 1:10 بعد از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 1:10 بعد از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 10:27 قبل از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 10:39 بعد از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 10:36 بعد از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 10:16 بعد از ظهر | |







جملات مفهومی و زیبای افلاطون

عوام، ثروتمندان را محترم می شمارند و خواص

دانشمندان را

موسیقی تأثیر فوق العاده ای در روح انسان دارد

و اگر درست به کار رود

میتواند زیبایی را در رویاهای روح جایگزین کند

به‌ ضرورت آمدم در این جهان

و به‌ حیرت زیستم

و به‌ کراهت می‌روم

عشق بلایی است

که همه خواستارش هستند

علاقه ای در دنیا

شدید تر از عشق به وطن نیست

لذتی که از علم حاصل میشود

بی آلایش است

اشرار ، کسانی را گویند

که عیوب مردم را جستجو می‌کنند و به‌ آن می‌چسبند

و نیکویی آن‌ها را به دست فراموشی می‌سپارند

مانند مگسی که در جاهای کثیف می‌نشیند و از جاهای تمیز دوری می‌کند

عشق تنها مرضی است

که بیمار از آن لذت میبرد

هر کس در طلب خیر و سعادت دیگران باشد

بالاخره سعادت خودش را هم بدست خواهد آورد

معبود خویش را بشناس

و حق او را نگه دار

برای دارندگان چشم دل

زیباترین منظره

مشاهده‌ی کسی است که دارای روحی زیبا باشد

اندیشیدن ، خود

گونه‌ای گفتگوی روح با خویشتن است

توقف در زندگی

مرگ تدریجی است

از شاعر نخواهید خودش را شرح دهد

نمی تواند

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 11:32 قبل از ظهر | |







Top of Form

جملات آناتول فرانس

Bottom of Form

هرگز به احساساتی که در برخورد اول با کسی پیدا می کنید

نسنجیده اعتماد نکنید

هرگز کتابی به کسی امانت ندهید

چون به شما برگردانده نمی شود

من تمام کتابهای کتابخانه ام

امانتی است که از دیگران گرفته ام

مرگ هرگز

دشوارتر از تولد نیست

برای کسب چیزهای بزرگ

نه تنها باید تلاش کنیم

بلکه باید رویا هم داشته باشیم

نه تنها باید برنامه‌ریزی کنیم

بلکه همچنین باید باور هم داشته باشیم

تنها تهیدستان هستند که نقد داد و ستد می‌کنند

نه از سر درست کاری

بلکه از سر ناگزیری

چون کسی به آنها نسیه نمی‌دهد

از ویژگیهای طبیعی آدمی است

که عاقلانه و منطقی فکر می کند

اما پوچ و بی معنی رفتار می کند.

انسان در کتاب از چیزهایی با خبر می شود

که دیدن خود آنها امکان پذیر نیست

زیرا عین آنها فرسنگها و یا قرنها و سالها از ما فاصله دارند

دانش

کلیدی است که همه ی دربها به آن باز می شود

قوه تخیل و خیالبافی

مردمان حساس را به هنرپیشگی می کشاند

و اشخاص گستاخ و بی پروا را قهرمان می سازد

خنده طبیعی

فریاد موتور نیرومند بدن است

زن رسماً مربی مرد

و پیراینده ی اخلاق اوست.

مادر، جلوه حق است، رضایت خدا است

باید خدا را خشنود نگاه داشت

از پشت عینک طلا

دیدگان، درخشش ندارند

ما ساخته و پرداخته کسانی می شویم

که دوستمان داشته اند

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 11:29 قبل از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 8:56 قبل از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 8:50 قبل از ظهر | |







 

گويند اسكندر قبل از مرگ وصيّت كرد:


هنگام دفنم دست راست مرا بيرون از خاك بگذاريد.پرسيدند چرا ؟

گفت : مي خواهم تمام دنيا بدانند كه اسكندر با آن همه شكوه و جلال دست خالي از دنيا رفت...



[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 10:47 قبل از ظهر | |







آدم های بزرگ، درد دیگران را دارند.

آدم های متوسط، درد خودشان را دارند.

آدم های کوچک، بی دردند.

***

آدم های بزرگ، عظمت دیگران را می بینند.

آدم های متوسط، به دنبال عظمت خود هستند.

آدم های کوچک، عظمت خود را در تحقیر دیگران می بینند.

***

آدم های بزرگ، به دنبال کسب حکمت هستند.

آدم های متوسط، به دنبال کسب دانش هستند.

آدم های کوچک، به دنبال کسب سواد هستند.

***

آدم های بزرگ، به دنبال طرح پرسش های بی پاسخ هستند.

آدم های متوسط، پرسش هایی می پرسند که پاسخ دارند.

آدم های کوچک، می پندارند پاسخ همه ی پرسش ها را می دانند.

**

آدم های بزرگ، به دنبال خلق مسئله هستند

آدم های متوسط، به دنبال حل مسئله هستند.

آدم های کوچک، مسئله ندارند.

***

آدم های بزرگ، سکوت را برای سخن گفتن برمی گزینند.

آدم های متوسط، گاهی سکوت را بر سخن گفتن ترجیح می دهند.

آدم های کوچک، با سخن گفتن بسیار فرصت سکوت را از خود می گیرند

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 10:41 قبل از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 10:38 قبل از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 10:37 قبل از ظهر | |







غربت یعنی عزیزانی که رفته‌اند توی قاب‌های عکسِ روی میز و دیوار. یعنی خنده‌های قاب شده، چشمان آشنای خاک گرفته زیر شیشه قاب عکس. غربت یعنی حضور نداشتن در تمام عکس‌های دست جمعی ارسالی از آنور آب. یعنی تبعید. یعنی از دور نگاه کردن و دسترسی نداشتن. غربت یعنی حسرت.

غربت یعنی غرور را فراموش کردن.غربت یعنی سر به زیر بودن غربت یعنی به همه چیز بله گفتن.غربت یعنی ادمه دادن به چیزی که دوست  نداری .غربت یعنی منتظر چیزی بودن

غربت یعنی لم دادن به تکیه‌گاه نرم صندلی و ساعت‌ها فکر، ساعت‌ها آه، ساعت‌ها خیره ماندن به جایی دور حوالی افق. غربت یعنی در ماگِ خوش دست چای خوردن و شخم زدن خاطرات. آن هم نه با بیل معمولی، با بیل مکانیکی از بیخ و بن. غربت یعنی مهم شدن همه چیزهایی که روزگاری اهمیتی نداشتند. یعنی به یاد آوردن معنای وطن، خانه، تعلق. یعنی به یاد آوردن هر حرف، هر نگاه، هر مکث، هر قدم

غربت یعنی بزرگ شدن، پیر شدن زود رس. یعنی در آینه تارهای سفید موها را شمردن. یعنی گذر زمان به سرعت برق، به سرعت باد. یعنی تهی شدن نگاه از هر خواسته. غربت یعنی بیست سال که در بر هم زدن دو پلک گذشت.

غربت یعنی با اُهن و تُلپ و یال و کوپال آمدن و مثل روباهِ قشو کرده شدن، در یک سال یا کمتر. یعنی خوابیدن فیس و باد هر چقدر هم که زیاد بوده باشد. یعنی مسطح شدن، با خاک یکسان شدن، نابود شدن، فنا شدن.

غربت یعنی زیاد شدن نوبرانه‌ها. یعنی نوبرانه شدن نان سنگک و هر نوع نان از جایی به نام نانوایی. یعنی تنگ شدن دل برای تمام نانوا‌ها و خمیر گیرها و شاگردهای نانوایی. غربت یعنی آب دهان قورت دادن از راه دور و دم نزدن. غربت یعنی تحمل، یعنی صبوری، یعنی ایوب شدن.

غربت یعنی انتظار. انتظار برای دیدن، دیده شدن، بوسیدن، بوسیده شدن. غربت یعنی خواستن و نرسیدن و ساختن و ساختن و ساختن.

غربت یعنی فراموش کردن رویا‌ها، آرزوها. یعنی بی افسانه شدن چشم‌ها. غربت یعنی فاجعه در حد طوفان کاترینا برای رابطه‌های انسانی.

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 2:12 بعد از ظهر | |







 

 

یک عمر به خدا دروغ گفتم و خدا هیچ گاه به خاطر دروغ هایم مرا تنبیه نکرد. می توانست، اما رسوایم نساخت و مرا مورد قضاوت قرار نداد. هر آن چه گفتم باور کرد و هر بهانه ای آوردم پذیرفت. هر چه خواستم عطا کرد و هرگاه خواندمش حاضر شد

اما من هرگز حرف خدا را باور نکردم! وعده هایش را شنیدم اما نپذیرفتم.

چشم هایم را بستم تا خدا را نبینم و گوش هایم را نیز، تا صدای خدا را نشنوم.

من از خدا گریختم بی خبر از آن که خدا با من و در من بود.

می خواستم کاخ آرزوهایم را آن طور که دلم می خواهد بسازم، نه آن گونه که خدا می خواهد.

به همین دلیل اغلب ساخته هایم ویران شد و زیر خروارها آوار بلا و مصیبت ماندم.

من زیر ویرانه های زندگی دست و پا زدم و از همه کس کمک خواستم.

اما هیچ کس فریادم را نشنید و هیچ کس یاریم نکرد.

دانستم که نابودی ام حتمی است.

با شرمندگی فریاد زدم خدایا اگر مرا نجات دهی،

اگر ویرانه های زندگی ام را آباد کنی،

با تو پیمان می بندم هر چه بگویی همان را انجام دهم.

خدایا! نجاتم بده که تمام استخوان هایم زیر آوار بلا شکست.


در آن زمان خدا تنها کسی بود که حرف هایم را باور کرد و مرا پذیرفت.

نمی دانم چگونه اما در کمترین مدت خدا نجاتم داد.

از زیر آوار زندگی بیرون آمدم و دوباره احساس آرامش کردم.

گفتم:

بگو چه کنم تا محبت تو را جبران نمایم؟

خدا گفت:

هیچ، فقط عشقم را بپذیر و مرا باور کن و بدان در همه حال در کنار تو هستم...

 

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 1:46 بعد از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 1:35 بعد از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 1:34 بعد از ظهر | |







 

مهربان ترین خدا...

گفتم : خدای من ، دقايقی بود در زندگانيم که هوس می کردم سر سنگينم را که پر از دغدغه ی

ديروز بود و هراس فردا بر شانه های صبورت بگذارم ، آرام برايت بگويم و بگريم ، در آن

لحظات شانه های تو کجا بود ؟

گفت: عزيز تر از هر چه هست ، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر

 من تکيه کرده بودی ، من آنی خود را از تو دريغ نکرده ام که تو اينگونه هستی . من همچون

عاشقی که به معشوق خويش می نگرد ، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم

گفتم : پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی ، اينگونه زار بگريم ؟

گفت : عزيزتر از هر چه هست ، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آيد عروج می

کند ،اشکهايت به من رسيد و من يکی يکی بر زنگارهای روحت ريختم تا باز هم از جنس نور

باشی و از حوالی آسمان ، چرا که تنها اينگونه می شود تا هميشه شاد بود .

گفتم : آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی ؟


گفت : بارها صدايت کردم ، آرام گفتم از اين راه نرو که به جايي نمی رسی ، تو هرگز گوش

نکردی و آن سنگ بزرگ فرياد بلند من بود که عزيز از هر چه هست از اين راه نرو که به

ناکجاآباد هم نخواهی رسيد .

گفتم : پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی ؟

گفت : روزيت دادم تا صدايم کنی ، چيزی نگفتی ، پناهت دادم تا صدايم کنی ، چيزی نگفتی ،


بارها گل برايت فرستادم ، کلامی نگفتی ، می خواستم برايم بگويی آخر تو بنده ی من بودی


چاره ای نبود جز نزول درد که تو تنها اينگونه شد که صدايم کردی .

گفتم : پس چرا همان بار اول که صدايت کردم درد را از دلم نراندی ؟

گفت : اول بار که گفتی خدا آنچنان به شوق آمدم که حيفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم ، تو باز

 گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنيدن خدايی ديگر ، من اگر می دانستم تو بعد از علاج درد هم

 بر خدا گفتن اصرار می کنی همان بار اول شفايت می دادم .

گفتم : مهربانترين خدا ، دوست دارمت ...

گفت : عزيز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت ...

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 1:33 بعد از ظهر | |







در گذر از جاده ی زندگی آموختم
خیلی چیزا رو نمیشه به زور از خدا خواست
اگه چیزی یا کسی قسمتت باشه بهش میرسی نه اینکه به زور و التماس از خدا بخوای و وقتی چند سال از زندگیتو از دست دادی تازه بفهمی اشتباه کردی
اینو فهمیدم که وقتی ناامید و شکست خورده شدی فقط خود خدا میتونه کمکت کنه و وقتی از ته دلت ازش خواستی دوباره میذارت تو راهی که باید از اول میرفتی
فهمیدم که شاید دیر شده باشه اما باید امیدوار بود
فهمیدم که باید قدر خونوادمو بدونمو دوسشون داشته باشم
و فهمیدم که:
گاهی باید از دلواپسی , نگرانی و تردید دست بکشیم و ایمان داشته باشیم که همه چیز درست خواهد شد
شاید نه آنگونه که ما انتظار داریم بلکه آنگونه که صلاح در آن است

در گذر از جــــــــــــــــاده ی زندگـــــــــــــــی آموختم….
آموختم که همیشه و در هر شرایطی میشه لبخند زد،حتی تلخ
آموختم که آدما همیشه اون چیزی نیستن که نشون میدن
آموختم که آیینه ی هر کس باشم
آموختم که فرق نمیکنه چه جور خــــــــــــدا رو صدا کنم،مهم اینه که اون حرف منو میفهمه و واسم یه دوست خوبه
آموختم که امن ترین مکان آغوش گرم خونوادمه
آموختم که ارزش هرکس به مقام و منزلتـش نیس،به شخصیت و درک و فهم شه

در گذر از جــــــــــــــــاده ی زندگـــــــــــــــی آموختم….
که بی دریغ بخندم
که بی حساب ببوسم
همیشه راست بگویم
که رخت نو بپوشم
به ضرب ساز بچرخم
به جرم عشق بجوشم

در گذر از جاده ی زندگی آموختم….
که زندگی طولانی ترین داستان دنیاست که نمیشه زودتر صفحه آخرش رو خوند و برای دونستن آخر داستان باید تمام عمر و هستیت رو صرف خوندنش کنی
كه خدا عشقه و عشق تنها خداست وقتي نا اميد ميشم ، خدا با تمام بزرگیش عاشقانه انتظار ميكشه تا دوباره به رحمتش اميدوارشم
اگه تا الان به انچه می خواستم نرسيدم،خدا برام بهترش رو درنظر گرفته.
و اینکه آموختم كه زندگي سخته ولي من از اون سخت ترم….

در گذر از جاده زندگی آموختم….
اگر از پايان گرفتن غم هايت نا اميد شده اي ،
به خاطر بياور زيباترين صبحي که تا به حال تجربه کرده اي
مديون صبرت در برابر سياهترين شبي هستي که
هيچ دليلي براي تمام شدن نمي ديدی

و در گذر از جاده ی زندگی اموختم….
ایمان را نمی شود لابلای واجبات و مستحبات اموخت
ایمان اموختنی نیست
روزی میرسد در اعماق قلبت به تمام گذشته ات به تمام اندوخته هایت شک میکنی
و تازه مینشینی برای تمام سوالهای که تازه جوانه زده اند جواب پیدا کنی و
انوقت است که معنی ایمان را میچشی ایمان به افرینش خالقت دنیایت خودت هویتت و
و انوقت که توانستی خلق کنی یعنی ایمان اورده ای

 


[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 1:12 بعد از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 3:4 بعد از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 3:2 بعد از ظهر | |








[+] نوشته شده توسط بهنام صمدی فرد در 3:0 بعد از ظهر | |



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 23 صفحه بعد